دوباره هوا سرد شده است. پرده ها را کشیده ام و دوباره اتاق تنها زنده شده است. شب است و هوا تاریک و به سرم زده بعد از مدت ها به صدای شادمهر گوش کنم، به یاد گذشته ها . . . امروز کتابی را که چند روزی بود دستم گرفته بودم تمام کردم: آفرینش. یک رمان تاریخی که حدوداً سه سال و خورده ای پیش آن را خوانده بودم و توفیقی پیش آمد دوباره در کتاب غرق شوم. هر چند این بار تمرکزی که لازم بود را نداشتم. مدتی است که تمرکز برای هیچ چیز خاصی را ندارم، گذر آرام لحظه ها برایم لذت بخش است، و جزئیات مهم تر از کلیات. جزئیاتی که به چشم نمی آیند
رمان در یونان باستان آغاز می شود: اوج تمدن یونان، وقتی هردوت پدر تاریخ، نطق خود درباره جنگ های یونان و ایران – هخامنشیان – را می خواند و ما با راوی داستان که سفیر ایران در یونان است آشنا می شویم: سیروس سپنته، همراه او جوانی است به اسم دموکروتیوس ( هر چه می خواهد مترجم بنویسد، ما ایرانی ها در هر صورت اسامی غربی را اشتباه تلفظ می کنیم) که مطالب ی را که سیروس بازگو می کند می نویسد. او از سیروس می خواهد که در جواب هردوت جریان جنگ های یونان و ایران را بازگو کند – جنگ هایی که در زمان داریوش کبیر و خشایار شاه رخ داد و چیزی حدود شش سال طول کشید و ماراتون را ما در آن به خوبی می شناسیم، و البته نمی دانیم که آتن در آن جنگ ها دوبار به آتش کشیده شد، آتشی که به انتقام جنگ باستانی تروا و سوختن سارد در ابتدای جنگ ها بود، و به اسکندر چندین سال بعد این بهانه را داد که تخت جمشید را به همان بهانه بسوزاند) پس سیروس شروع به بیان داستانش می کند
به گذشته باز می گردیم، زمانی که راوی هفت ساله است، در کنار زردشت پیامبر باستان ایران، راوی هفت ساله است و نوه زردشت، در مراسم مذهبی است که سکاها به بلخ حمله می کنند و زردشت را مقابل دیده گان او می کشند. او در آخرین لحظات صدای اهورامزدا را از دهان زردشت می شنود و از کودکی مقدس می شود
به همراه او به شوش و دربار داریوش کبیر می رویم و در این زمان نویسنده دین زردشت و ادیان ایرانیان باستان و در کنار دربار و حکومت ایران – در اوج قدرت در تمام تاریخ ایران – را نشان می دهد، همراه راوی بزرگ می شویم و با خشایار و مردونیه هم آشنا می شویم. راوی در مورد شروع جنگ های یونان می دهد و بعد به عنوان سفیر شاه کبیر به هند می رود تا زمینه مستعمره شدن آن کشور به ایران را فراهم سازد – چیزی که به خاطر جنگ های یونان هیچ وقت رخ نداد، ایران هیچ وقت بیشتر از آن چه که کورش کبیر از هند فتح کرده بود را نگرفت – در آن جا راوی با حکومت هند آشنا می شود – 16 دولت اصلی هند – و نیز با بزرگان هند، از جمله بودا، بعد به ایران باز می گردد، در آن جا آخرین سال های حکومت داریوش و مرگ او را می بیند و نیز با راز باستانی آشنا می شود، که کمبوجیه پسر کورش کبیر را داریوش در سفر بازگشت از فتح مصر می کشد و برادرش بردیا را به این عنوان که مغ ی او را کشته و در جای او قرار گرفته می کشد و شاه شاهان می شود و سی و شش سال سلطنت می کند
داریوش می میرد و خشایار به سلطنت می رسد و راوی به عنوان سفیر ایران به چین از هم گسسته می رود و در آن جا با بزرگان چین، هوان، استاد لی و کنفوسیوس آشنا می شود، از آن جا به هند باز می گردد و شروع راه ابریشم را نشان می دهد و به ایران باز می گردد و در آن جا سال هایی را می ماند و در سال های آخر عمر به یونان می رود به عنوان سفیر شاه کبیر، اردشیر دراز دست و ان جا می میرد، در اولین و نهمین – آخرین – بخش رمان ما با سقراط و فیثاغورث و هیداس، سوفولوکس و دیگر بزرگان یونان آشنا می شویم
با مرگ راوی کتاب تمام می شود
آفرینش
گور ویدال
تهران – انتشارات نیلوفر
مترجم: عبدالحمید سلطانیه
چاپ دوم – 1382 – 818 صفحه – 2200 نسخه
نویسنده طرح زیبایی را انتخاب کرده، با توجه به نزدیک بودن زمانی بزرگان تاریخ انسان، زردشت، بودا، کنفوسیوس و بزرگان یونان، و با انتخاب یک راوی که جایگاه مناسبی دارد که به او امکان می دهد در دنیا سفر کند، ادیان مهم بشر را بررسی می کند، تارخ آن زمان را نشان می دهد، همزمان در مورد آریایی ها و خدایان شان صحبت می کند و ریشه مشترک آریایی ها از هند تا اروپا – و چین نیز، که قوم چو از شمال به آن جا آمده و سرچشمه رود زرد که در شمال است و . . . – مطالب تاب سنگین و گسترده اند، ولی جذاب و زیبا است
ترجمه خوبی هم توسط آقای سلطانیه برای کتاب انجام شده که این امکان را می دهد که پیشنهاد کنم کتاب را اگر توانستید تهیه کنید و بخوانید
سودارو
2004-09-16
یازده و هفت دقیقه شب