هیاهو و چهره های همیشگی، لبخندها که روی لب ها به خنده تبدیل می شد و من که می توانستم پرواز کنم، میان پله ها از این طبقه به آن سو بدوم و احساس کنم که زنده ام،و اینکه زندگی چقدر برایم قشنگ است. هیاهویی که برایم از ساعت هفت و نیم که با رونالد و دوستش از خانه راهی دانشگاه شدیم و دوازده و بیست دقیقه که خانه بودم، شماره جدید مجله هفت در دست و خسته، چقدر روز خوبی بود، ترم جدید را اسم نوشتم، هفده واحد و تمام روزهای خوشی که در پیش است
فردا اول مهر ماه است و من دارم به ساعت دو بعد از ظهر فکر می کنم که زندگی به روال عادی خودش خواهد افتاد
دانشگاه، دانشگاه و زندگی
* * * *
دوشنبه من هم امروز شدم. در وب لاگ انگلیسی و در وب لاگ فارسی، هر چند نتوانستم اسم وب لاگ را عوض کنم. صبح کانکت شدم و دیدم که بیش از دویست وب لاگ شده اند امروز. لینک به تمام وب لاگ هایی که در این حرکت بوده اند را می توانید در اینجا ببینید
http://ignasio.malakut.org/archives/005728.php
یک همزبانی در این حرکت بود و آن هم اینکه اکثریت مطلق همراهان این حرکت در مخالفت با سانسور به هر شکل آن، نمی خواستند این برنامه به نفع اصلاح طلبان حکومتی استفاده شود و ما را جزو طرف داران خود حساب کنند. مدت ها است که ایرانی ها به آن چه سیاست مداران می کنند بی توجه اند و خوب، من هم دوست ندارم طرف دار کسی باشم که در چیزی حدود نود درصد برنامه هایش شکست خورده است
در هر صورت، وب لاگ و وب سایت اصلاح طلبان، امروز این لطف را داشت که مثل صدا و سیما که خبر تحسن مجلس ششم را پخش نکرد، اینان هم خبر این برنامه را بین خبرهای شان منتشر نکردند، متشکر
احساس زنده بودن می کنم وقتی می بینم هنوز چند نفری هستیم که به سکون کامل دچار نشده ایم، این را در کامنتی که به انگلیسی در زیر مقاله مسعود بهنود در بی بی سی هم داده ام گفتم: زنده ایم و این یک لحظه آزادی است، حالا هر چه که می خواهند دشمنان ملت و اسلام بکنند، بگذار بکنند
* * * *
شماره جدید مجله هفت چند روزی است در دکه ها موجود است، طبق معمول این قدر دیر رسیدم که آخرین شماره را از روی سکو برداشتم و آوردم خانه. در راه که دیدم نوشته عادت می کنیم خوشحال شدیم، ولی وقتی آمدم خانه و شروع کردم به خواندن مطالب مربوط به رمان جدید خانوم پیرزاد جا خوردم وقتی دیدم منتقدان مطبوعاتی ما چقدر ضعف های اساسی در مورد ادبیات دارند و هنوز قادر نیستند موارد جزئی را از هم تفکیک کنند، فقط یک تن داشت کمی به واقعیت نزدیک حرف می زد، مگر نه مابقی فرقی بین پاورقی یک مجله درجه سه دهه جعل چاپ تهران با آثار دیکنز نمی توانستند قائل شوند، امشب که داستان کوتاه بعد از نقد ها را خواندم و کلی خندیدم ، آن هم با دهن پر از نان داغ و چایی و بعد یک مقاله توپ ترجمه در مورد زندگی نامه های جدید چاپ شده در مورد مارک تواین عزیز و دوست داشتنی را خواندم، دیدم که نه، این شماره خوب در آمده
* * * *
از دیروز که از دانشگاه آمده ام سرما خورده ام و به لطف چهار پنج تایی استامینوفن که خوردم حالم خوب است، احساس کرختی می کنم و گرما و تاریکی را دوست دارم و چایی گرم با شکر شیرین شده را
فردا بعد از ظهر دانشگاه خواهم بود، روزهای سنگین دانشگاه و کتاب های پر صفحه با خطوط ریز سلام
سلام
سلام
من آمده ام
سودارو
2004-09-21
نه و پنجاه و دو دقیقه شب
می بینید؟ خان داداش پروژه ها را تحویل داد و این آخر تابستانی می توانم از ژوزفینا استفاده کنم