معنای عشق در دو فرهنگ شرق و غرب فرق می کند. این موضوع وقتی برایم چشم گیر شد که وارد دانشگاه شده بودیم. یادم هست یک روز آقای امیری از ما پرسید که چقدر فرهنگ امریکا و انگلیسی وارد زندگی تان شده است؟ - از طریق درس های دانشگاه – من گفتم که هنوز تاثیری نداشته، و در جواب شنیدم که کم کم خواهد داشت. و این تاثیر را در سال دوم می دیدم که دارد به وجود می آید و الان، خوب اهمیتی نمی دهم. ولی هنوز دوست دارم عشق را نزدیک به شرقی ها نگاه کنم تا عشق غرب را
در شرق، بیشتر به روح توجه می شود تا به جسم، یعنی نه اینکه حرف بدن نباشد، فقط به روی خودمان نمی آوریم و در غرب، می شود چیزی شبیه به احساسی که داشتم وقتی آمدم خانه و سی دی های مولن روژ را گذاشتم، احساس اولیه ام این بود: عشق به سبک غربی ها. خوب، تا دقیقه بیست و چهار تحمل کردم و با وجود اینکه حوصله ام سر رفته بود سی دی ها را نانداختم توی کوچه و خوب، بعد فیلم قشنگ شد، آخرهای فیلم هم خیره شده بودم به مانیتور و به گذشته ها فکر می کردم
.
.
.
یک ترجمه دیگر از ابراهیم یونسی: داستان دو شهر اثر چارلز دیکنز. در متن هایی که در مورد ادبیات تا به حال خوانده ام، وقتی به اسم دیکنز می رسند از سه کتاب بیشتر صحبت می شود، اول از یادداشت های آقای پیک ویک، که به عنوان شاهکار مطرح است، بعد دیوید کاپرفیلد که به عنوان یک زندگینامه در غالب رمان مطرح می شود و نیز داستان دو شهر. یک بار حدود سه ماه قبل کتاب را از کتابخانه دانشگاه گرفته بودم و فقط کتاب اول که هشتاد و هشت صفحه داشت را خوانده بودم و نمی دانم کدام گرفتاری مقدس دانشگاهی بود که کتاب را گذاشتم کنار. آخرین باری که دانشگاه بودم کتاب را دوباره گرفتم و این بار فقط یک عصر پنجشنبه و روز جمعه می خواست که کتاب را تمام کنم: 480 صفحه و چقدر شیرین. با یک ترجمه خوب، احساس نشستن توی آفتاب و چشم ها را بستن به آدم دست می دهد
.
.
.
چرا من هر وقت توی وب لاگ انگلیسی چیزی می نویسم و بعد توی بلاگ رولینگ می روم و پینگ ش می کنم، چرا توی جدول ها آپ دیت نمی شود؟ سورئال اول می گفت خود وب لاگ بلاگ رولینگ ندارد، الان هم که دارد فرقی نمی کند. نمی فهمم چرا. اگر می دانید برایم توی کامنت بنویسید، متشکر می شوم
سودارو
2004-09-19
شش و سه دقیقه صبح