October 25, 2004

روز پنجشنبه ی این هفته کلاس داستان کوتاه میزبان داستان عقده ی ادیپ من، شاهکار فرانک اوکانر خواهد بود، داستان را ترم پیش برای بیان شفاهی داستان یک گفته بودم و برای کلاس هم آماده اش کرده ام، درست داستان را نفهمیده بودم تا امروز ظهر که خواهرم و پسر جدید مان – همچنان بی نام- به خانه آمدند و کوتاه مدتی بعد هم خواهر زاده توچولوئه از مهد کودک آمد و هنوز نیامده داستان شروع شد، با صدای گوش خراش که من گوش هایم را گرفتم شروع کرد به آواز خواندن در مورد شعر های جدیدی که آن روز در مهد یاد گرفته بود، بعد هم می گفت مامان و دادشی مال من هستند و مرتب در اتاق را می بست، حالا من هم از اول طبق برنامه ام پیش رفتم و گفتم چون سرما خورده ام نمی روم بچه را ببینم، گذاشتم تا خود منصوره توچولو دستم را بگیرد و ببرد بچه را نشانم دهد، کوچک، چروکیده، و در خواب روی تخت بود، حداکثر تحرک ش تکان دادن سر با چشم های بسته اش بود، البته عصر که من با کامپیوتر کار می کردم و به قول داداشم کری مطلق داشتم، خانه را گذاشته بود روی سرش و همه را از خواب پرانده بود و بعد هم خودش گرفته بود تخت خوابیدن

هنوز دنباله بیماری مرموز م را دارم، دیشب از شدت سر درد از خواب پریدم و با زور مسکن توانستم دوباره بخوابم و امروز هم بیشتر خواب بودم، من کلا هر وقت مریض می شوم ساعت های متمادی می خوابم، بهترین راه برای درمان، خواب خوب ِ آرام ِ طولانی ِ در اتاق نیم تاریک، در بسته و بدون مزاحمت، غالبا زودی خوب می شوم و کارم به دکتر نمی رسد

عمو دکتر تعریف می کرد از سنگ قبری در جنوب خراسان سابق که روی آن بعد از اسم طرف نوشته بوده که در صحت و سلامت کامل و بدون دخالت طبیب دار فانی را وداع گفته است

* * * *

در روزنامه شرق در مورد افزایش جهانی قیمت بنزین خواندم و این که اگر بلافاصله قیمت بنزین لیتری پانصد تومان نشود، دولت باید بیش از یک و نیم میلیارد دلار صرف واردات بنزین کند که تمامش به صورت یارانه از جیب ملت باید پرداخت شود تا روزی 63 میلیون لیتر بنزین به خورد ماشین های عهد عتیق ایران برود، فکر کنید، بنزین دارد به حدود 15 درصد قیمت واقعی اش در ایران عرضه می شود، این اگر فاجعه ی اقتصادی برای یک ملت نیست، چه بنامیم ش؟ ببینید، یونان چیزی حدود هشت و نیم میلیارد دلار خرج کرد المپیک به آن عظمت برگزار کرد، حالا ما داریم سالی یک ششم این پول را دور می ریزیم، وقتی که مثلا هنوز بم ی ها زیر چادر می خوابند، محتاج نیم میلیارد دلار پول و کمی عرضه در مدیران تا شهرشان دو ساله ساخته شود، بیش از دوازده درصد مردم ایران بیکار اند، و نمی دانم هزار بلای دیگر، میلیارد ها دلار پول لازم داریم تا شبکه ی راه ها، مدارس، بیمارستان ها، شبکه ارتباطات – تلفن مثلا- سیستم های انتقال آب، گاز و نفت را باز سازی کنیم و آن وقت بدون اینکه نظر من را به عنوان یک شهروند پرسیده باشند دارند میلیارد ها دلار را هر سال دور می ریزند

از اثرات غیر مستقیم همین پول دور ریختن ها هم باید گفت، که یکی همین موضوع قتل های پاکدشت است، سال ها پولی که متعلق به طبقه های محروم جامعه بوده در مسیر هایی که نباید خرج شده و نتیجه اش محله های فقیر نشین ی مثل پاکدشت است، با بیجه ای که پنج کلاس سواد داشته و تفریح اش این شده: تجاوز به کودکان و به قتل رساندن آن ها

من نمی خواهم بگویم تمام مشکلات ما همین موضوع یارانه بنزین است، نمی خواهم منکر تمام شواهدی شوم که از بیماری ایران سخن می گویند، که مثلا یک آمار غیر رسمی می گوید که در طول بیست سال گذشته بیش از دویست میلیارد دلار از ایران خارج و فقط در کانادا سرمایه گذاری شده است، که مثلا یک برنامه دولت کاری کرده که فقط در یک شب هشتصد میلیون دلار از ایران به امارات منتقل شود، و هزار چیز دیگر، فقط می خواهم بگویم ما حق نداریم خودمان را از زندگی دور کنیم که مثلا نا امید شده ایم، آقا اگر می خواهید از بن بست برون آیید، یک تکانی به خودتان بدهید، ما بیش از شصت و دو هزار وب لاگ داریم، و این باید معنی اش بیش از شصت و دو هزار ذهن باشد که دارند فکر می کنند، نه شصت و دو هزار کلبه ی فقط برای دلتنگی، پس بگویید آمده ایم دنیا که بچریم، خوب، از یک جایی باید شروع کرد، هر کس از یک جایی، فکر کنید لطفا

سودارو
2004-10-24
یازده و پنجاه و سه دقیقه شب

پوست این نارنگی یه چقدر سفت بود، فکم پیاده شد