October 22, 2004

داشتی لبخند می زدی، چشم هایم را که باز کردم هنوز نشسته ای بودی جایی محو میانه ی اتاق و ساکت و صورتت را حس بی نام آرامش پوشانده بود، داشتم می گفتم و ... و همه چیزی در بیداری خط خورد، تصویر دیوار و تاریکی ِ در آغوش نور اتاق های دیگر، و صداهای محو زندگی های دیگر اتاق های دور دست
.
.
.
دیروز خانوم تائبی سر کلاس داستان کوتاه وقتی پیدا کرد و شروع کرد به نظر سنجی شفاهی کردن از دانشجویان، چند وقتی است که متوجه شده ام که خانوم تائبی با ضریب هوشی فوق العاده ای که دارند، به یک هنر رسیده اند و آن هم طوری با آدم صحبت کردن است که آدم هر چی می داند را می گذارد کف دست استاد؛ اولین بار شکم برد وقتی که شوهر خواهرم مرتب عنوان می کرد که در اتاق اساتید این موضوع را با خانوم تائبی بحث کرده و دگر روز این موضوع را، و من متعجب که چرا هیچ وقت جمله ای نمی شنوم که خانوم این را گفته اند، تا یک روز اوایل ترم که خانوم تائبی نظرم را در مورد داستان های ویرجینیا ولف پرسید، و طوری که انگار داستان ها را نخوانده اند، و خوب، مگر می شود آدم کلی ترم، درس های مهم دانشگاه فردوسی دستش باشد و مثلا: علامت روی دیوار ِ ویرجینیا ولف را نخوانده باشد، سر کلاس هم همین طور بود، صحبت ها را استادانه از زبان دانشجویان کشیدند بیرون و خوب، توی فاینال اثرش را می بینید ... می دانید، داستان این موضوع هم هست
.
.
.
از من نپرسیدند، کسانی توسط خانوم تائبی انتخاب شدند که از دید من مهم ترین کسانی بودند که باید نظرشان پرسیده می شد، خیلی ها مثل من صورت شان پرتره است که چی نظرشان می باشد، و من، چه کسی می داند چقدر روحم خرد می شود هر جلسه که سر کلاس داستان کوتاه می نشینم، احساس می کنم هر جلسه دارد از وزن م کم می شود، احساس خستگی وحشتناکی می کنم هر بار که داستانی تمام می شود، که ... هفته ی قبل ش بود که به گوته و فرشته می گفتم کلاس داستان کوتاه مثل یک شیرجه عمیق از یک جای بلند می ماند، می روی تا ته آب، بالا می آیی، نفسی عجولانه و دوباره پایین، پایین، بالا، بالا، و تمام نمی شود این کابوس گونه زندگی خسته مان
.
.
.
می دانی فرشته، این بار اگر بخواهیم سرباز های جمعه را تماشا کنیم، دستم را می گذارم روی بازویت، سر روی شانه ات و آرام می گویم به نقره نگاه نکن، مگر من اینجا نیستم، این جواب تمام آن چه می خواستی بدانی، می فهمی، می فهمی
.
.
.

سودارو
2004-10-22
چهار و سی و شش دقیقه صبح