October 15, 2004

می دانم، بعد از ظهر دو تا کلاس دارم و کلی کار و هنوز برای کلاس های فردا صبح آماده نیستم و شب باید خودم را بکشم و خسته ام، دارم آهنگ های پاپ ملایم گوش می کنم. اول متن ی را که هودر نوشته بود خواندم که بعد از دستگیری های اخیر وب لاگ نویسان مثال زده بود که اگر او هم در ایران می بود مثل خیلی ها می نوشت که یک درد و کوفتی گرفته و وب لاگ ش را تعطیل می کرد و بعد هم می رفت و یک وب لاگ با نام مستعار در یک جای دیگر می گرفت – حتما با سرور خارج از کشور – و راحت می نوشت

بعد هم مقاله مسعود بهنود عزیز را خواندم با نام امید هم زندانی شد که پرداخته است به بازداشت امید معماریان روزنامه نگار و فعال اینترنتی که جدیداً بازداشت شده است

مقاله های بهنود را که می خوانم بند بند وجودم پاره می شود، خرد می کند آدم را کلمات انتخابی بهنود

من از همان اول که آمده ام اینجا با اسم خودم دارم می نویسم، اسم را بالای همین صفحه می بینید، سودارو هم نه فقط اسم هنری و اسم اینترنتی من که تمام هستی من است، نمی خواهم در موردش حرف بزنم که چرا این کلمه را انتخاب کرده ام، فقط می گویم هر چه بخواهم در آینده چاپ کنم با همین نام چاپ خواهم کرد

من یک هویت دارم و نمی خواهم تحت فشار آن را نابود کنم، می دانید، من امیدوارم این چند سال دیگری را هم که در ایران هستم به خوبی و در صلح بگذرد و با خیال راحت به خارج از کشور بروم

تا آن زمان . . . نمی دانم آینده چه خواهد بود، ولی خوب می دانم کسی را که مرده است نمی توانند بکشند

سودارو، سودارو می ماند

سودارو
2004-10-13
ده و سی سه دقیقه صبح