December 28, 2004

جایی میان برخورد دانه های سپید و ریز برف ایستاده ام، جایی در میان تاریکی؛ دست هایم یخ زده است و انگشت هایم کبود است. دست کش هایم را روی دست هایم می کشم و کلاه روی سر، روان می شود مثل یک آواره میان خیابان منحوس. نفس هایم را حبس می کنم و می گذرم و خسته، چقدر خسته، دوست دارم بخوابم، گیج راه می روم و در ذهنم حروف رژه می روند، ابراهیم نبوی دارد یک نفر دارد را به سخره می گیرد و من مرده ام از خنده، گیج نشسته ام و واژه گان را از مقاله ی بهنود می پایم، در مورد حقوق بشر نوشته است این بار، چقدر تلخ، ایستاده ام رو به روی تصاویر موج ها و اخبار زلزله ای که کره ی زمین را لرزاند از تلویزیون نگاه می کنم. هوا سرد است، برف ها می چرخند و فرو می ریزند و من جایی میان آن ها

جایی میان تنهایی، جایی نشسته در اتاقی گرم و تو دفترت گشوده در رو به رو داری شعر می خوانی، چقدر نوشته ای این روزها، دفترت را ورق می زنم و گوش می کنم وقتی می خوانی. کنارت نشسته ام و دارم به خطوط نگاه می کنم. فکر می کنم که چقدر دلم می خواهد سرم را بگذارم روی شانه ات و چشم ها را ببندم و گوش کنم، گوش کنم فقط به آن چه می خوانی، کاش شعر ات تمام نمی شد، کاش مجبور نبودم بروم سر کلاس

کاش

این شعر را چند روز پیش برایت نوشتم. حالم خوب نبود. تنها چیزی است که دوست دارم الان بنویسم. بگذار امروز من هم یک بار با تاخیر بروم سر کلاس بیان شفاهی داستان
.
.
.

رقصنده با مرگ

در تاریکی می رقصد
در میان فریاد ها و آوای زوزه ی بلند ِ گرگ ها بلند شده
از هر گوشه ی سرد ِ نمناک که نمی دانی
دست هایش را بالا می برد و تاب می خورد و
نفس نفس می زند
چشم ها میان چشم خانه می گردد و پیچ می خورم و
صورتش یخ زده است

میانه ی تاریک ترین دهلیزهای نمور
با تار عنکبوت های هزار ساله ی بر آجر های پوسیده
همه پوسیده و هر آن در بیم ویرانی
سیاهی
اندوه
.
.
.

چشم هایم قفل شده است در تصویر و خیره
سر را بر می گردانم لحظه ای
رو به رو در امتداد جاده های هیچ جا چشم هایم را می بندم
و می گذارم که بلند ترین صدای کر کننده ی آهنگ بر گوش هایم
فریاد بزند هنوز
She’s got to lo
.
.
.

تمام فضا تاریک است
و در میان تاریکی دارد می رقصد
با نگاه خرد کننده اش، با یک دونات و
دو لیوان شیر کاکائو که صبح ها می مکد
و صفحه های بنفش که دوست ندارد

سرم را میان دست هایت ها می فشارم
و به تنهایی گوش فرا می دهم
در تمام زمان های ممکن
.
.
.

In the beginning God created the Heaven and
The Earth
In the beginning
In the beginning
In the
In
.
.
.


سودارو – آخرین جمله ی انگلیسی اولین جمله ی کتاب مقدس است – 24 دسامبر 2004

* * * *


این وب لاگ را دیده اید لابد. مرتب به دیدارش نمی روم. ولی دوستش دارم، زیبا می نویسد جوان

http://deltang.net/

کیوان حسینی عزیز درباره ی مینمال های رضا ناظم نوشته است. آن ها که نوشته های رضا ناظم را دنبال می کنند این یادداشت را از دست ندهند

http://ignasio.com/archives/000686.php

باز هم درباره ی اعترافات وب لاگ نویسان

http://ignasio.com/archives/000713.php

پایگاه ادبی خزه را ندیده بودم تا به حال. چیز زیبایی است، لینک ش به زودی اضافه خواهد شد

http://www.khazzeh.com/

وب نوشته ها، به جای وب نوشت، لطفا لینک های تان را تصحیح کنید

http://www.webneveshteha.com/

اولین اخبار کامل زلزله ی اقیانوس هند را در شرق خواندم، لابد امروز هم مطلب دارد

http://www.sharghnewspaper.com/831007/html/index.htm


سودارو
2004-12-28
شش و سی و سه دقیقه صبح

من یک ساعت و نیم دیگه باید سر کلاس باشم و دوازده کیلومتر راهه و هنوز صبحانه نخوردم و تازه می خواهم برم تو اینترنت