January 08, 2005

مرگ . . . کلمه ای که شاید بتواند پشت همه کسی را بلرزاند. مرگ یعنی رها کردن همه چیزی که ساخته ای و رفتن

از مرگ نمی شود ترسید. مرگ دوست داشتنی است. مرگ زیبا است

آن چه می هراساندمان از مرگ، نه خود آن لحظه ی رها کردن، و نه دنیای ناشناس در پس آن، که خود مان هستیم. خودمان که چیزی وحشتناک از تصویر هستی خود بر آورده ایم و حالا می ترسیم از در عبور کنیم و بگذریم و ببینیم خودمان را

تصویر وحشتناک خود مان را

اشتباه ما همیشه این بوده که فکر می کنیم که وقت داریم، هنوز وقت داریم

ولی مرگ فقط برای جسم نیست. همه چیزی دارد در هر لحظه می میرد و همه چیزی دارد در هر لحظه آفریده می شود. و این انسان پوچ فکر می کند که کی هست که خود را برتر می بیند در این لحظات کوچک و خود را بزرگ می کند و . . . می شود آن قدر مغرور که مرگ را هم مقدر در دستان ترک خورده ی خود می بیند

هه

امروز در صبحانه و وب لاگ علی قدیمی خواندم که ارائه دهندگان اینترنت در تهران اورکات را فیلتر کرده اند و تمام آدرس هایی که به پرشین بلاگ، بلاگ اسکای، و بلاگ اسپات ختم می شوند را. مبارک باشد

احساس کرده اند که این قدر بزرگ اند که می توانند دستور مرگ اندیشه را هم بدهند

وقتی انتخابات مجلس ششم برگزار شد، وقتی بعدش یکی از دوستانم از تهران برگشت، و از دانشگاه اش گفت من خشکم زد وقتی دیدم که دور از چشمان ما، همه زندگی دانشجویی در تهران زیرزمینی شده است. وقتی انتخابات شوراها – دور دوم برگزار شد، من رای دادم، درست است که نزدیک ترین دوستانم بهم گفت مرتیکه ی خر ِ احمق که چرا رای داده ای، ولی رای دادم چون می خواستم برای آخرین باری هم که شده است یک شانس بدهم به این حکومت. وقتی انتخابات مجلس هفتم برگزار شد دلیلی نبود تا رای بدهم، چون کاندیدایی نبود. ولی یک فرق دیگر هم اتفاق افتاده بود. حاضر نبودم رای بدهم مگر این که رفراندومی در تمام اصول قانون اساسی به انجام برسد. انتخابات ریاست جمهوری نزدیک است و

.
.
.

می بینید اتفاقی را که افتاده است؟ فکر می کنند که هر بار سنگری جدید را فتح کرده اند قافل از این موضوع که هر بار دنیایی را از دست داده اند

اتفاقی که الان دارد می افتد هم مشابه است. می خواهند صدای اینترنت را خفه کنند، و چون هیچ کاری نتوانسته اند انجام دهند می خواهند سر چشمه را خشک کنند

مهم نیست برایم، بکنند

من خوشحال هم می شوم که وقتم آزاد شوم از نوشتن برای وب لاگ، و به جای هر روز وب لاگ خواندن، بتوانم بیشتر داستان و رمان و شعر و نمایشنامه به زبان اصلی بخوانم، گرامر م را تقویت کنم، و خودم را آماده کنم برای روزهای آینده


فکر می کنند مرگ در دستانشان است، ولی اشتباه می کنند، من آن کسی نیستم که از تصویری که برای خودم ساخته ام وحشتی داشته باشم، من کسی نیستم که نگران نشان دادنم تصویر واقعی ام باشم. چه می توانند در من پیدا کنند مگر گناهان یک پسر که تحت تاثیر دنیایی بوده است که از او دزدیده شده است، چه می توانند از خود پیدا کنند که بخواهند به نمایش بگذارند؟

بگذار خوش باشند که صداها را بسته اند، بگذار خوش باشند، من زنده ام و زندگی خودم را می کنم، آن ها به دین خودشان، من به دین خودم

* * * *

سلام آقای چامسکی، صبح عالی بخیر

http://www.chomsky.info/

سلام آقای سلینجر، حال شما

http://www.terebess.hu/english/salinger.html

گفتگویی با آقای آپ دایک عزیز، نویسنده و منتقد معروف مجله ی نیویورکر، و دو بار برنده ی جایزه ی پولیتزر برای داستان

http://www.sharghnewspaper.com/831015/html/litera.htm

http://www.sharghnewspaper.com/831016/html/litera.htm

سودارو
2005-01-08
پنجاه و دو دقیقه صبح

می دانی لینکینگ پارک ساعت سه صبح، بعد از دیدن کمی دیگر از فیلم بیمار انگلیسی، گوش کردن چه حسی داره؟

Crawling on my skin