January 14, 2005

ساعت دوازده و نیم شبه، نشستم و دارم آهنگ های شنگولی گوش می کنم و طبق معمول اصلا نمی دانم کی چی داره می خواند، هشت ساعت آهنگ را ریخته ام توی یک سی دی و همه اش را در هم گوش می کنم

Who cares?

ساعت دوازده و ربع که گذشت دیدم یک خط دیگر درس بخوانم داد می زنم کتاب تاریخ ادبیات را بستم و نشستم به خواندن عشقول بازی های جوانی های خورشید خانوم – فکر نکنید خیلی گذشته، همه اش تو سال دو هزار و دو اتفاق می افتد- تازگی ها مثل گاومیش بی خیال شدم. شب تا نزدیک چهار صبح بیدارم و اگر هم بخواهم بخوابم خوابم نمی برد و وقتی می خوابم سونامی هم بیاید بیدار نمی شوم. این هم تضاد توی هم جمع شدن شدند من. بعد از ظهر ها هم نزدیک سه می خوابم تا ده شب، و بعد همین جور ویلون، خدا را شکر که امروز سورئال زنگ زد و پنجاه دقیقه حرف زدیم، دق دلم خالی شد از این سکوت مسخره ای که اطرافم را پر کرده است به خاطر امتحان های فاینال، آه کی تمام می شوند، امروز پنجشنبه بود و الان جمعه است و شنبه ساعت دو تا چهار امتحان تاریخ ادبیات انگلیسی دارم از جلو اول نورتن – طفلک فقط هشتصد صفحه ی اول ش، کلا حدود هزار و صد سال اول ِ ادبیات ِ انگلستان – و بعد کم کم می شود نفس کشید، البته یک هفته بعدش وقتی امتحان فرانسه را دادم – و برای همیشه از واحد فرانسه راحت شدم، نمی دانم این ترم قرار است چند نمره از معدل م برای نمره ی فرانسه تِر شود – امروز یک شعر که نمی دانم چه جوری می شود در کلمه توصیف اش کرد نوشته ام، بخوانید و زیاد فکر های بد نکنید

* * * *

دیوار ها

انگشتان لاغر ت را میان دست می گیرم و
ترک می خوری
میانه ی باران ِ سردی که هنوز دارد فرو می ریزد از
دیشب، غرق می شوی
و من فقط ایستاده ام، خیره، گویی هنوز هم نمی فهمم
و می بینم که ترک های ت چین می خورد میان
تمام تپش هایت، و پودر می شوی
وقتی باران تمام می شود، هنوز هم ایستاده
نه گویی که کوهی بر سرم خرد
.
.
.
انگشتان ت را میان دست می فشارم و
از دروازه ی بهت می گذرم و د ر پوچی ِ بی خبری ِ لحظه ها
خودم را می کوبم به دیوار های ِ سیاه ِ کنار کوچه




دوست داشتنی می شوی
نیم ِ شب
وقتی چسبناک و لیز میان دستم
سر می خوری، سرت کج خیره
در نقطه های نا محدود رنگ های زرد ِ دیوار
و زمزمه می کنی میان لب هایت داستانی که نمی دانم
خم می شوی و در لکه های سفیدی غرق می شوی

.
.
.



جادو
جادو
دارم میان تاریکی شب در کوچه ی دیوار های سیاه قدم می زنم
انگشتان دست ِ لاغر ت را میان دست ِ عرق کرده ام می فشارم
ترک می خوری
میانه ی باران سردی که هنوز دارد فرو می ریزد از
دیشب
غ
ر
ق
می شوی و من فقط
.
.
.


سودارو – سیزده ژانویه دو هزار و پنج
دو و شانزده دقیق ی بعد از ظهر

* * * *

یک مقاله ی طولانی به زبان انگلیسی در مورد خیط کردن فیلترینگ، اگر دوست دارید و نیاز هم به فیلتر شکن دارید بخوانید

http://www.zensur.freerk.com/
وقت دارید مقاله های نیویورکر در مورد جنگ عراق را بخوانید؟

http://www.newyorker.com/archive/previous/?050117frprsp_previous1

یک کم زیادی او همه چیزی که رنگ سیاست گرفته باشد متنفّر م و هنوز هم خودم را مجبور می کنم که رنگ های سیاه سیاست بگیرم تا بتوانم یک انسان باقی بمانم در دنیای امروز. وب لاگ گروهی هنوز را لینک می دهم برای کسانی که هنوز می توانند در مورد سیاست فکر کنند

http://www.hanouz.com/
* * * *
می نشینم کمی دیگر آهنگ گوش می کنم، یک کم دیگر خورشید خانوم می خوانم و بعد جان دان را که تمام کنم می توانم برگردم و یک سری به اینترنت بزنم، شاید هم حوصله داشتم و جان میلتون را هم خواندم، خدا را چی دیدی

سودارو
2005-01-14
دوازده و پنجاه و شش دقیقه شب

چقدر خطوط شلوغ است امشب، الان ساعت نزدیک سه تازه توانسته ام کانکت شوم، شب جمعه است دیگر