January 13, 2005

Iranian bloggers complain of blocks


این عنوان مقاله ای است که دهم ژانویه در وب لاگ روزنامه ی گاردین به چاپ رسید


http://blogs.guardian.co.uk/news/archives/blogs/2005/01/10/iranian_bloggers_complain_of_blocks_.html

مقاله ی کوتاهی است در مورد فشار های وارده به آزادی اینترنت در ایران و اقداماتی که بلاگر ها در این مورد به انجام رسانده اند. همان روزی که از هودر لینک این مقاله را گرفتم در انتهای آن یک کامنت گذاشتم


I am a blogger living in Mashed, Iran. I am one of those that my blog is probably blocked in Tehran, and I am sorry to hear that. You know something, the only thing I want is to have a right to express my feeling in my blog, and you know something, my blog just visited by something about 50 people each day, and this afraid government.

ترجمه: من یک بلاگر مقیم مشهد، ایران هستم. من یکی از کسانی هستم که وب لاگم احتمالا در تهران فیلتر شده است و من از شنیدن این موضوع متاسفم. می دانید، تنها چیزی که من می خواهم داشتن این حق است که بتوانم احساس هایم را در وب لاگم بیان کنم، و می دانید، وب لاگ من فقط روزی در حدود پنجاه بازدید کننده دارد و این حکومت را می ترساند

استفاده از فضای گاردین یک موقعیت بود تا با استفاده از آن احساس درونی ام را منتقل کنم، از اول ژانویه تا الان به طور متوسط من پنجاه بازدید روزانه داشته ام، نیمی از آنان بر اساس پورت هایی که کانتر م نشان می دهد از خارج از ایران و نیمی دیگر از داخل کشور به این وب لاگ آمده اند. یعنی اگر به کانتر اعتماد کنیم روزی بیست و پنج ایرانی از وب لاگ من بازدید کرده اند. و برای من غیر قابل باور است که حکومت ایران از این بیست و پنج نفر بازدید کننده ی ایرانی – این وضعیت بیش از نود درصد وبلاگ های ایرانی است، بازدید کننده ای به آن صورت از میان هفت میلیون کاربر درون ایران ندارند، بیتشر بازدید کننده های وب لاگ ها هم یا وب لاگ نویس هستند یا دانشجو، این یک وضعیت کلی است- بخواهد بترسد، که بدون داشتن هیچ مدرک ی در دادگاه ی قابل قبول، بدون داشتن هیچ گونه قانون مشخصی در این مورد – این شورای سه نفره که فیلترینگ را مشخص می کند بر اساس کدام قانون مصوب مجلس شواری اسلامی – که مسئول نوشتن قوانین است – دارد فعالیت می کند؟ یا بر اساس کدام بند قانون اساسی؟ - و بدون هیچ پشتوانه ی دینی – یک بار دیگر با دقت نگاهی بیاندازید با برخورد های امامان شیعه با عقاید دیگران، کجای اسلام، یکی از امامان، یا پیامبر کسی را به خاطر عقیده ای آزاری رسانده اند؟ - و بدون هیچ اخطاری به یک باره می آیند تمام آدرس های وب لاگ ها را فیلتر می کنند، و من را هم، یعنی بازدید کننده ی تهرانی ام را – اگر از فیلتر شکن استفاده نکند- از دست می دهم


امروز دوباره به آن صفحه رفتم و این را زیر کامنت خودم دیدم


SOODAROO- I visited your site and saw that the gov't X'ed & O'ed it. Sorry about that. It's a shame there is no outroar in the EU to benefit your cause. Of course, look at how they procrastinated for 10 days to decide when to have a meeting about the troubles caused by the tsunami. So don't hold your breathe. Meanwhile, they tear down the help that the U.S., Australia, India, & Japan have down. Saying that they're dividing a wedge between the U.N. and the rest of the world. I don't think the world can wait.

شخصی به نام کلیمان آن را امضا کرده است و خطاب به من نگاشته که از وب لاگ من بازدید کرده است و دیده که دولت آن را فیلتر کرده، از شنیدن آن متاسف است. و بعد برایم می گوید که قابل تاسف است در اروپا راهی برای کمک به مورد من پیدا نمی شود. و بعد برایم می گوید از سونامی و اینکه برای کمک کردن و جمع شدن برای تصمیم گیری ده روز وقت تلف شده است
امروز که این متن را خواندم به فکر فرو رفتم. می دانید، من نه مورد شکنجه قرار گرفته ام، نه مورد تعقیب و یا آزار دیگری، تنها اتفاقی که برای من افتاده است فیلتر وب لاگم در تهران است – که آن را هم امروز در ترزا خواندم که گویا فیلتر ها توافق شده است تا رفع شود

فکر کردم که من هم مثل بقیه عادت کرده ام به نادیده گرفته شدن حقوق شهروندی ام
یعنی اینکه حقی از من گرفته شده است و من برای از دست ندادن چیزی دیگر آن را نادیده گرفته ام. این موضوع چندان ربط مستقیم ی به حکومت ندارد. این وضعیت ی است که من برای خودم ساخته ام و آن را باور کرده ام و وقتی می بینم که یک نفر فکر می کند در اروپا چه راه هایی می تواند برای کمک به وضعیت من باشد و به من امیدواری می دهد . . . چند بار این جمله را شنیده اید: که مگر فکر مردی اینجا امریکا است؟ برای هر چیز ساده ای. آخرین بار سوار تاکسی بودم، بازرسی بود و من گفتم مطابق قانون اگر بخواهند داخل ماشین را بازرسی کنند نیاز به حکم قاضی دارند و راننده به من گفت مگه فکر کردی اینجا امریکا است؟ چند بار دیده اید که خانواده چیزی را تحمیل کرده و کنار کشیده اید؟ چند بار در جامعه به روی خودتان نیاورده اید؟ چند بار تحقیر شده اید و لبان خود را گزیده اید؟

چند بار توانسته اید بگویید این حق من است

چند بار؟

دیشب قبل از این که بخوابم داشتم فکر می کردم که من به عنوان یک شهروند از کودکی به طور سیتماتیک مورد شکنجه قرار گرفته ام. مگر شکنجه قرار است کتک زدن در سلول انفرادی باشد؟ در مدرسه، از دبستان مرا مجبور کرده اند مثل یک زندانی موهایم را با نمره چهار بزنم – و اگر قبول نکرده باشم چه فشار هایی به من وارد نشده است، مورد های مختلفی را می شود پیدا کرد – مجبور شده ام لباس هایی را بپوشم که دوست ندارم – کت شلوار بازمانده از طرح کشف حجاب رضا خانی را به عنوان لباس برتر در جامعه ی ضد امریکا معرفی کردن چه معنا می دهد؟ - مجبور شده ام در نماز اجباری شرکت کنم، مورد آزار و اذیت توسط مسئولین پرورشی دبیرستانم واقع شده ام – بازجویی و تحت فشار روحی قرار گرفتن برای کاری که هنوز نکرده بودم – در کلاس هایی که برایم معنا نداشته اند ساعت ها تحت شکنجه ی روحی قرار گرفته ام – کلاس های پروشی، آمادگی دفاعی، در دانشگاه اخلاق اسلامی مثلا – همه این ها مگر شکنجه نیست؟
مگر به خاطر همین موارد تمام سال های آخر دبیرستان و پیش دانشگاهی را در زجر کامل نگذرانده ام؟

مگر تمام این ها را فراموش نکرده ام، گویی حق من نبوده است فریاد زنم که من یک انسان آزادم، من حق شهروندی دارم

مگر همه اش حق من نبوده است؟

دیشب کامنت این دوست را در گاردین زیر کامنت خودم خواندم و لابد هنوز هم هر دو کامنت آن جا هستند. از دیشب ذهن ام مشغول است، به زندگی ام فکر می کنم، به من به عنوان یک انسان که از دست رفته است

یاد آن روزی افتادم که در خیابان راهنمایی با امیر بودیم و یکی از دوستانش را دیدیم، وقتی رفت گفت یک بار این دوست عکسی را آورده بوده مدرسه از پدرش و دوستانش، همه جوان، خندان، کروات زده، گفته که همه شان یا در جنگ کشته شده اند و یا اعدام شدند. همه کسانی که در عکس بودند

همه در زندگی شان می خواسته اند آزاد باشند، آرام، دوست داشتنی، می خواسته اند زندگی کنند و همه مجبور شده اند فراموش شوند، من چرا باید تحمل کنم؟

می دانید معتقدم آزادی را نمی شود تعریف کرد، ولی می شود مجسم ش کرد، آزادی مثل یک پیاز است، لایه لایه، در اولین لایه، من به عنوان یک انسان قرار گرفته ام. آزادم هر غلتی دلم می خواهد بکنم، ولی در محدوده ی لایه ام، لایه ی من یک ته دارد و یک سقف، سقف اش جامعه است، مذهب است، روابط اجتماعی است، قواعد انسانی است، هر کدام شان یک سقف می سازند و یک ته، و من به عنوان یک انسان آزادم در محدوده ی لایه ها هر کاری دلم می خواهد بکنم و به هیچ کس مربوط نیست. فقط در فرهنگ هایی که به دنیای دیگر اعتقاد دارند می گویند برای کار هایت بعدا در آن دنیا از تو توضیح خواهند خواست. آزادی به همین سادگی است، و به همین سادگی نقض می شود: وقتی که به این باور می رسانند مان که این لایه ها کوچک تر از آن هستند که فکر می کردیم، وقتی لایه های مخصوص خودمان را به زور از ما می گیرند و می پنداریم هنوز آزادیم


می دانید، یک بار فکر می کردم که اگر بتوانم از ایران مهاجرت کنم، جزو اولین کار هایی که می کنم این است که یک دوره تحت درمان یک روان شناس قرار بگیرم تا بتوانم معمولی زندگی کنم

سودارو – یک و چهل و پنج دقیقه صبح

2005-01- 13

ببخشید اگر امشب باز هم تند نوشته ام، اگر با عقیده ی من در مورد حقوق و آزادی ام موافق هستید لطفا به این نوشته لینک بدهید، اگر نه لطفا در این مورد بنویسید و نظر بدهید، در وب لاگ های تان یا در میل یا در کامنت
شب ِ خوبی داشته باشید، در پناه هر تکیه گاهی که به آن اعتقاد دارید