January 11, 2005

آقای مرتضوی دادستان تهران

اقارير اخير آقايان روزبه مير ابراهيمی و اميد معماريان در جلسه هيات نظارت بر قانون اساسی که تنها بخشی از آن و آن هم به شکل سربسته از طريق مشاور محترم رئيس جمهور جناب آقای ابطحی منتشر شد نشان دهنده تخلف آشکار شما و ارگان زيرمجموعه شما در برخورد با متهمين بود. از آنجايی که اينگونه برخورد ها در زير فشار گذاشتن متهمين و شکنجه آنها به قصد گرفتن اعترافات دروغين در مجموعه دادستانی سابقه ديرين دارد و اين کار مخالف اصول مصرح در قانون اساسی و اعلاميه جهانی حقوق بشر هست لذا ازديدگاه ما شما در دادگاه افکار عمومی متهم به جنايت عليه بشريت هستيد

آقای مرتضوی! شما بارها تبحر خود را در تهديد افراد به بازداشت و شکنجه واعدام به قصد اعتراف گيری از آنها يا وادار نمودنشان به سکوت اثبات کرده ايد. با کمال تاسف شواهد حاکی از احتمال تکرار اين رويه در مورد روزبه مير ابراهيمی، اميد معماريان،فرشته قاضی و سيد محمدعلی ابطحی است

آقای مرتضوی! ما نويسندگان اين نامه هر چند که در بسياری از اصول دارای عقايد و آرای متفاوتی هستيم ولی در جايی که بحث دفاع از شرافت و حرمت انسان هاست همه هم رای و هم صدا بپا می خيزيم و سکوت نخواهيم کرد

آقای مرتضوی! می دانيم که از قدرت و گستردگی نفوذ اينترنت در بين جوانان به خوبی آگاهيد که اگر جز اين بود اکنون شاهد فيلترينگ گسترده و بی سابقه آن نبوديم. پس به شما هشدار می دهيم که در صورت هر گونه تعرض به روزبه مير ابراهيمی، اميد معماريان، فرشته قاضی، سيد محمدعلی ابطحی و يا خانواده های شان، در يک اقدام هماهنگ وگسترده اعمال کاملا غيرقانونى و مستبدانه شما را با روش های مختلف به گوش جهانيان خواهيم رساند

پی نوشت

روزبه مير ابراهيمی، اميد معماريان وفرشته قاضی روزهاست که به جرم ناکرده و حقيقت گويی و حقيقت خواهی تحت فشار و شکنجه قرار دارند. پس از روشنگری های اخير در محضر هيات تحقيق قانون اساسی که سبب رسوايی مدعيان دروغين عدالت شد بيم آن هست که اين دلاوران بيش از پيش زير فشار قرار بگيرند

* * * *

آخر این متن بالا نوشته بوده که اگه خواستید کپی کنید توی وب لاگ ها تون که ملت همه استفاده کنند

چندان حوصله ندارم به متن بالایی گیر بدم. بخوانید و هر جور دوست می دارید فکر کنید

شنگولم، نه اینکه فقط یه هزار و خورده ای صفحه متن باید بخوانم برای امتحان های فاینال که از هفته ی دیگه شروع می شوند، امروز صبح رفتم و آرشیو یک سال و خورده ای اول کار های خورشید خانوم را گرفتم و هر وقت حوصله ام از نورتن و زبان شناسی سر می رود می نشینم به خواندن و بعضی جاها واقعاً می خندم. مخصوصا در یکی از پست های اول که خورشید خانوم داشت شوهر ایده آل شان را تعریف می کردند و وسط ش گفتند دوست دارند پسره وقتی در مورد قرون وسطی باهاش حرف می زنند چرت نزند، اینجا که رسیدم منفجر شدم. البته کسانی که ادبیات انگلیسی نخوانده اند نمی دانند صحبت کردن در مورد قرون وسطی چقدر با حاله، ولی وقتی هیچ کسی نیست که چرت نزنه . . . ولش کن، من همین جوری مورد انتقاد شدید دوستان م هستم که چرا فارسی و انگلیسی و فرانسه – حالا این آخری را چقدر هم بلد م – را با هم قاطی پاتی صحبت می کنم، یادم نمی رود روزی که وب لاگ نویسان مشهدی بزرگداشت گل آقا گرفته بودند و من زود رسیده بودم و نشسته بودم و داشتم فکر می کردم که داداش رونالد هم رسید و نشست کنارم و چهار دقیقه بعد پاشد رفت یک جای دیگه نشست چون هیچی از حرف های من نفهمیده بود، من فقط شونصد تا کلمه ی انگلیسی وسط جمله های فارسی ام گفته بودم

اوهوم

باز هم خیلی از مطلب ام دور شدم. حرف زدن در مورد قرون وسطی مثل آن روزی است که این دختر طفلک را نشانده بودم کنارم و از روی کتاب نورتن داشتم یک شعر از جان میلتون برایش می خواندم و جویده جویده برایش تفسیر هم می کردم و او هم – حالا دختر خانوم جهنم هم اگه دلشون نخواهد خیلی هم آرام نمی نشینند – آرام نشسته بود و سر تکان می داد

حالا نمی دانم خورشید خانوم موفق شده اند با شوهر شان بدون چرت زدن داستان های کانتربری بخوانند یا نه

خوشبخت باشید اون طرف های دنیا
خدا در مورد حاج خانوم به ما هم لطف کنند
آمین

* * * *

این وضعیت الان من یک کم عادیه، چند روز پیش چند تا از دختر خانوم های کامپیوتر منتظر پرستو بودند که یک جایی غیبش زده بود – توی دفتر انجمن علمی بودیم – و ما هم چند نفری داشتیم درس هامان را مرور می کردیم، اول ش اون خانوم ها آرام نشسته بودند به حرف زدن، ولی وسط هاش من مجبور بودم هر چند لحظه یک بار یک توضیح هایی بدم، چون دیگه از شدت جنون کار مان خیلی خیط شده بود – حالا می خواین اون ... پدر سگ را چی کار کند، من هم آرام کتاب آن نویسنده را نشان خانوم ها می دادم که یعنی چیزی نیست. ما کلا تمام درس ها را می خواهیم یک دفعه بریزیم توی مخ و خوب خل ی موقت به سراغ مان می آید یک کم، مثلا امروز من هم زمان داشتم در مورد چگونگی کار کرد دستگاه هایی که زبان آدمی را تقلید می کنند می خواندم و در مورد قرون وسطی و جفری چاوسر و سر گاوین و شوالیه ی سبز پوش، و بعد هم شروع کردم در مورد مغز خواندن – این که زبان کجا های مغز را کار دارد که دیدم دیگه واقعاً نمی کشم و گذاشتم کنار و اومدم اینجا و دارم می بینم که ذهنم خیلی اراجیف شده، ببخشایید

فعلا

سودارو
2005-01-10
یازده و سی و نه دقیقه ی شب


حالا که نشسته ام به خواندن آرشیو وب لاگ خورشید خانوم می فهمم که چرا یک موقعی ایشان گفته بود که نوشته های من او را به یاد گذشته هایش می اندازد. البته من زیاد از خل بازی هام این جا نمی نویسم، ولی خیلی با حاله، مخصوصا حال که من بیمار شده ام تا ساعت دو سه نشستن پای کامپیوتر و خواندن و نوشتن و آهنگ گوش کردن. حالا که وب لاگ خورشید خانوم را می خوانم و قبلا که وب لاگ شیوا را می خواندم – آرشیو ش را – به ذهنم رسیده است الان توی دنیا ی وب لاگ چه فضای آرام تری داریم. درست است که باز داشت هست و ترس از خل بازی های حکومت همه جایی دنبال مان می کند، ولی کلا کمتر کسی به کسی بد و بیراه می گوید که چرا این را نوشته ای، من در کل این ده ماهی که اینجا بوده ام فقط مجبور شده ام یک بار یک کامنت را پاک کنم، اصلا میل یا پیغام ِ توهین آمیزی دریافت نکرده ام، تقریبا هر چه هم دلم خواسته گفته ام، کلی هم دارم راحت تر زندگی می کنم – طیف گسترده ای از دوستان ام و آشنایان و حتا اساتید م این وب لاگ را می خوانند، و با شناختی که از من پیدا کرده اند راحت تر با من ارتباط بر قرار می کنم. در کل وب لاگ برایم مثبت بوده است، حالا می خوانم که مثلا پینک فلویدیش از نوشتن پشیمان شده بوده است، یا خورشید خانوم را عذاب داده اند که چرا این را نوشته است و آن را، ولی الان خوب است، خیلی هم خوب است اوضاع
.
.
.

مرسی که فشار ها را تحمل کردید تا امثال من الان راحت تر بتوانیم بنویسیم