January 31, 2005

کاش کسی بود برق چشمانم را می دید وقتی که تلویزیون ایران اخبار انتخابات در عراق را پخش می کرد. مبارک باشد، واقعاً مبارک باشد، امیدوارم این انتخابات قدمی در راه روز هایی آزاد تر برای عراق آشفته ی امروز باشد. کاش کسی بود چشمان غم زده ام را می دید وقتی تحلیل های احتمال حمله ی نظامی به ایران را می خواندم

درست است که تلویزیون ایران تقریبا چیزی در این مورد نمی گوید – در هر صورت من چند روزی است که فقط وقتی از هال رد می شوم می بینم تلویزیون روشن است. ولی اگر به وب لاگ های مهم، مثل هودر، نیک آهنگ کوثر، امید معماریان و . . . سر بزنید می توانید اخبار تهدیدات علیه ایران را دنبال کنید، تردید نکنید، حتما یک نگاهی بیندازید

* * * *

دکتر رونالد امروز بعد از اسم نویسی دانشگاه آمد خانه مان و به یک چشم بر هم زدن یک نرم افزار ریخت برای ژوزفینا و یک صد و پنجاه و چهار تا فایل ویروس و اسپم که مک آفی نگرفته بود را گرفت. الان حال ژوزفینا بهتر است. تازه حرف یک نرم افزار دیگر را هم زد که قوی تر از این یکی که امروز استفاده کردیم و کلی مشکلم را حل می کند

امروز یک روز شلوغ پلوغ ناناز بود. صبح رفتم دانشگاه و دیدم رفقا توی دفتر انجمن علمی زبان جمع شده اند. داشتند فرم های انتخاب رشته شان را پر می کردند، من هم رفتم از خانوم رجبی یک فرم بگیرم که به به، راهرو هنوز نه صبح نشده لبریز بود، فرمم را پر کردم و رفتم آموزش، امسال تمام نخاله ها را انداخته بودند بیرون و اوضاع در کنترل مسئولین واقعی دانشگاه بود، در نتیجه من که ترک پیش اسم نویسی ام چهار ساعت و خورده ای طول کشیده بود امروز در کمتر ا ز چهل دقیقه هجده واحد گرفتم و بعد هم کلی ول گشتم تو دانشگاه و بیشتر دوستانم را هم دیدم

خبر هم رسید که یک بار راد پور آمده گیر بده که خانوم ها یک صف آقایان یک صف که یکی از دختران جوان مرد کل کل کرده باهاش که برو آمده اینجا حرف بیخود می زنه مرتیکه

آی دلم خنک می شه وقتی می شنوم این ها را به تمام معنا خنُک می کنند

بعد هم با رونالد آمدیم خانه ی ما و کلیپ نگاه کردیم و یک کم فیلم و کتاب های جدید م را نشانش دادم و پفک نمکی – از این چی توز بزرگ های خوشمزه – خوردیم و کلی هم خوشگذرانی کردیم

بعد هم بعد از ظهر هر چی دلم می خواست خوابیدم و تمام خستگی هام رفت

* * * *

ابراهیم حاتمی کیا تنها کسی است که مانده است صرفا از مردان جنگ به معنای صرف مردان جنگ دفاع کند. از نسلی که همه چیزش در جنگ خلاصه شد، آرمان ش شد جنگ و زندگی اش جنگ، حالا چرا این قدر آزارش می دهید؟ اول سر فیلم موج مرده، حالا به رنگ ارغوان را توقیف می کنید. می دانم که زمان انتخابات مجلس هفتم گریخته بود به کوه به اسم ساختن فیلم که شرم ش خرد ش نکند، می دانم خیلی جاها مخالف تان است، ولی ابراهیم حاتمی کیا در درجه ی اول یک هنرمند است. هنر ش را به پای زندگی اش ریخته و از نسل سوخته اش حرف می زند. آزارش ندهید، آزارش ندهید این مرد را

* * * *

روز نوشت فقط پنج پست نوشت و مشکلات شخصی و خانوادگی نمی گذارد ادامه بدهد. متاسفم از خواندن این خبر، در هر صورت اگر تا الان وب لاگ واگذار نشده باشد می خواهد وب لاگ ش در اختیار یکی از دوستان قرار دهد، امیدوارم یکی از همکلاسی ها پیشقدم شود

* * * *

وب لاگ شیوا مقانلو که قبلا کتاب ِ زندگی شهری ِ دونالد بارتلمی که ترجمه کرده بودند را معرفی کرده بودم

http://www.shivamoghanloo.persianblog.com/
همشهری جمعه یک پرونده چاپ کرده است در مورد ادبیات روس که خواندنش خالی از لطف نیست

http://www.hamshahri.net/hamnews/1383/830927/news/file.htm
سودارو
2005-01-31
دوازده و شش دقیقه شب