January 21, 2005

میگرن دارم. نشسته ام و دارم لئورنارد کوهن گوش می کنم

Dance me to the end of Love

امروز پنجشنبه بود. خیلی م توانستم درس بخوانم، شنبه امتحان فنون و صناعات ادبی دارم، با آقای امیری، یعنی باید فردا خودم را بکشم تا مطالب را بخوانم، خوشبختانه رسیدم موارد ی را که آخر ترم گفته شده بود را از کتاب ابرامز بخوانم، یعنی همه مطالب را حداقل یک بار خوانده ام

صبح مال مامان بود، رسیدم یک کم از کار هایی که می خواست را انجام بدهم، خرید و از این جور کار ها، نزدیک ظهر هم رفتم نوار فروشی جدید ی که بین چهار راه راهنمایی و فلکه ی راهنمایی باز شده است و کلی شیک است، کاست ِ میرا را خریدم. ظاهرا اولین کاست راک مجاز ایرانی است. در مورد ش در اینترنت خوانده بودم، یک چیز شاد می خواستم، ولی چیزی که توصیه کرد خیلی دلم دینبولی بود، یک دفعه میرا را دیدم و گفتم برایم بگذارد و آخر سر همان را خریدم، ده آهنگ دارد، یک بی کلام، یکی با اجرای در استودیو و اجرای خنده دار ِ زنده – واقعاً خنده دار بود، مخصوصا حرف های اول ش، که در مورد جنگ می گفت، کلیشه ای، احساسم این بود که این جمله را گذاشته اند فقط برای اینکه کاست شان جواز بگیرد، بعد هم اجرای زنده اش فقط دست زدن هایی در اول و آخر اجرا بود و بین ش سکوت محض- و زیبا ترین آهنگ را به زبان انگلیسی اجرا کرده اند

Soldier of Fortune

البته نباید انتظار داشته باشید کاست ِ راک توپ دست تان بیاید، بیشتر من این کاست را پاپ جدی حساب می کنم تا راک، فقط چند آهنگ ش را می شود راک حساب کرد، همه آهنگ ها بیش از حد ملایم و عاشقانه بودند، ولی در کل ارزش گوش کردن را دارد

برای اطلاعات بیشتر بروید اینجا

www.meeramusic.com

* * * *

میگرن دارم و آهنگ های لئورنارد کوهن قشنگ است. امروز یک سی دی روی هارد ریختم و این کاست هم بین ش بود، دوست داشتنی است، صدای خش داری که تا عمق روح ت را گرم می کند، در میان سرمای درون ی ام. ذهن ام بسته است، شاید دوباره بخوابم. بعد ظهر کلی خوابیدم، ولی چه فایده، خواهر زاده هایم و خواهرم این ها خانه مان بودند و تلویزیون هم روشن بود و همه هم داشتند ساعت چهار بعد ظهر با هم حرف می زدند، وقتی هم خوابیدم، نمی دانم چه جوری یک ساعت که هیچ وقت از ش استفاده نمی کنم تنظیم شده بود که زنگ زد و بیدارم کرد و چون صدایش را نشنیده بودم نشستم به فکر کردن که این صدای چی هست، و خواب آلود، بلند شدم و اولین چیزی که دم دست م آمد را فشار دادم، دگمه ی این ساعت بود و خاموش شد و دوباره خوابیدم و دفعه ی بعد که بیدار شدم خواهر زاده دومی داشت گریه می کرد، چراغ را روشن کردن و میگرن داشتم

یک سایت پیدا کرده ام که از طریق ش می توان تصاویر واقعی از سونامی را دانلود کرد، یک نمونه اش را برای نمونه دانلود کردم، کوتاه بود، یک دقیقه و خورده ای، توی ساحل داشتند خوش می گذراندند، موج ها را نشان می داد، اول یک موج معمولی بلند آمد، دومی اش بیشتر جلو آمد، تا نزدیک شان، خوشش آمده بود کسی که فیلم می گرفت، موج بعدی که آمد، دوربین چرخید و شروع کرد به فرار کردن، بعد تصویر قطع می شود

فیلم ها را از این جا بگیرید

http://www.asiantsunamivideos.com/

اگر هم نمی خواهید فیلم ها را بگیرید، بروید و عکس هایی را که در سایت است تماشا کنید، مرگ است در دستان تان دندان نشان می دهد

این کتابخانه ی را هم امروز دیدم، فایل های پی دی اف دارد از کتاب های با حالی، هنوز هیچ کدام را دانلود نکرده ام، ولی اسم هایی مثل فالکنر دیدم – متن ها ترجمه به فارسی است، امیدوارم آدرسی که می گذارم درست باشد

http://omid.khushe.ir/weblog/?itemid=185

این مقاله هم در مورد ریموند کارور نویسنده ی فقید امریکایی که به خاطر داستان های کوتاه اش معروف است را اگر دوست دارید بخوانید. به زبان فارسی است و در سایت دوات عرضه شده است

http://www.rezaghassemi.org/maghaleh_59.htm
* * * *

اندوه

نگاه ی نمی کنی، آهنگ را بلند تر می کنم
صدای لرزش تمام امواج دریا بر سرم بکوبد
خراب شوم مست در اندوه نا گریز ی برایم چیده ای
در تاریکی؛ شور مزه گی اشک هایم را
می مکم، وقتی نگاهم نمی کنی
و در تصویر های مغشوش، صورتت را
تصویر می کنم میان سایه های تاریک
جایی نزدیک
جایی ملموس
و دست هام را دراز می کنم، انگشت هایت را می مکم
و نگاه می کنم فرو می ریزی

در سرمای این شب نفرین شده

آهنگ را بلند تر می کنم
و گوش هایم در مرگ مکرر شوند
در میان واژه های سکون و سیاهی و مکرر
در میان هوای مسخره در این شهر های پوچ
پوچ
پوچ

مکرر می شوم در زمان هایی که باز نمی آیی
نمی آیی
مکرر در زمان هایی که نگاهم نمی کنی
مکرر
.
.
.

بیست و شش دسامبر دو هزار و چهار . شعر را برای سونامی نوشته بودم، و همان موقع هم داشتم به تو فکر می کردم، ذهن ام بسته شده بود، شعر آواره بود، نمی دانست چه کاره است. امشب تکلیف ش را مشخص کردم، برای تو باشد، تو که نیستی، تو که می گذاری در تمام سکوت هایم غرق شوم، تو که هر چه من فریاد می زنم فقط لبخند می زنی، سرت را کج می کنی و می خندی، تو که هر بار می خندی من می خواهم خودم را پرت کنم از فراز هر چیزی که من را به زمین بکوبد. تو که می گذاری بگویم دوستت دارم و بعد هم می روی جایی با کسی قرار داری، می روی یک جایی شب شعر است، می روی بابا بازی، و من مانده ام، هنوز مانده ام، مانده ام

سودارو
2005-01-21
یک دقیقه ی صبح، ساعت صفر