January 24, 2005

خستگی، فشار، امتحان های مزخرف، و دانشگاهی که دانشگاه نیست

این را بخوانید لطفا، البته یک کم عصبانی است، من وقت کنم می خواهم در مورد گل و بلبل های دانشگاه هم بنویسم

* * * *


چقدر خوب است ول باشی، شناور، نفس های عمیق بکشی و دست هایت را دراز کنی تا جایی که می شود و بخندی، بلند بلند بخندی و قهقهه ات میان فضا روان شود، شنگولی باشی، انگار تمام سلول هایت رها شده باشند در بینهایت . . . ها، دلم می خواهد داد بزنم، بخندم، گریه کنم، من چقدر خلم

امروز یک روز خیلی جینگول بود، صبح تو اینترنت ول گشتم و میل بازی و چت و از این جور کار های دوست داشتنی و خوشگل – دختر جونم هم برایم پیغام داده بود بالاخره – بعد ش هم رفتم دانشگاه برای دیدار با استاد گرانقدر آقای رمضانی، تو ی دانشگاه هم دوست و رفقا را دیدم و نمره های معظم را هم مشاهده فرمودیم، اوهوم، بعدش هم جوانک آلبالویی را کشیدم دنبال خودم – و رونالد را هم – و رفتیم از خانه ی آلبالویی اش کلی کتاب قرض گرفتم تا توی روز های بعد از امتحان بخوانم، و چون هیچ آدم عاقلی برای ترجمه درس نمی خواند امشب نشسته ام به خواندن یکی از این کتاب ها و کلا خیلی همه چیزی شده با حال

دونالد بارتلمی را به عنوان پدر پست مدرنیست در امریکا می شناسند، یک موجود کج و موج ِ خوشگل ِ ریشو، چند سالی است رفته اند آن دنیا به دیدار گذشتگان، ولی آثار شان دارد کم کم در ایران مان رو نشان می دهد، در اینترنت با این بشر آشنا شدم، و امشب مواجم در هوای نفس های ش شناور، در دنیایی که چقدر ساده و قشنگ است، دنیایی که همه چیزش را می شود در کلمات به سادگی نشان داد، تنها قاعده ی داستان نویسی که رعایت می شود پیرنگ – همان پلات خودمان – است و دیگر هیچ، هه هه، هر جور که دوست می دارم، رئالیسم را بی خیال ش می شود، رئالیسم جادویی را مسخره می کند، برای سورئالیست ها شکلک در می آورد و همه چیز خیلی خوشگل به هم مرتبط می شود، یک جوری مثل با آهنگ تکنو رقصیدن می ماند، همه چیز خیلی راحت می شود: دیوانه بودن چقدر خوب است بعضی وقت ها، این چند خط را از کتاب با من بخوانید و حالش را ببرید



تصمیم اش را گرفت: چیزی را که می خواهد به او می دهم، امشب، پاداش ِ دلاوری های اش. او بین ما و آن ها می ایستد. نماینده ی بهترین های اجتماع است: وجاهت، نظم، امنیت، قدرت، سوت ِ خطر، دود. نه، نماینده ی دود نیست، آتش نشانان نماینده ی دود اند. ابر های عظیم ِ سیاه، چرب، و مواج. این ورسینگتوریکس چه ظاهر نجیبی دارد. الان با چه کسی دارد می رقصد؟

وحشت ها، بیرون ِ در، بی صبرانه در کمین بودند، در این اندیشه که: حتا پلیس ها را. حتا پلیس ها را هم آخرش می گیریم

در آپارتمان ِ هوراس، یک ریشک ِ طلایی روی ِ یک پنجه ی صدفی گذاشته شده بود

بیرون ِ آپارتمان ِ هوراس وحشت ها به راه افتاده بودند، در این اندیشیده که حتا پلیس ها هم در امان نیستند. هیچ کسی در امان نیست. امنیت وجود ندارد. ها ها ها ها

زندگی شهری – دونالد بارتلمی – صفحه ی چهل و دو – ترجمه ی شیوا مقانلو

چون ممکن است نفهمیده باشید چون فقط آخر داستان را آورده ام، اسم داستان "مجلس رقص پلیس ها" است، داستان یک بنده خدایی است که می رود به دیدن دوست پسرش در مهمانی مخصوص پلیس ها، آقای بارتلمی عزیز هم لطف می کنند هر چی دم دست شان است را مسخره می کنند در این فاصله، از همان توی تاکسی تا آخر مهمانی، آخرش هم دو جوان می روند سانفرانسیسکو و دونالد هم یک گوشه می ایستد که هه هه می بینید، همه چیزی، حتا پلیس ها هم شده اند سکس، بی خیالش

یک لینک در وب لاگ انگلیسی ام گذاشته ام که راهنمای تان می شود به سایتی که در آن متن چندین داستان و مقاله از دونالد بارتلمی هست، البته به زبان انگلیسی، من چون ژوزفینا ام مشکل دارد و یک کم خلاص است فعلا ،دسترسی به لینک هایم ندارم که همین جا لینک بگذارم، ببخشید

زندگی ِ شهری
دونالد بارتلمی
ترجمه ی شیوا مقانلو
چاپ اول: 1382 – شمارگان دو هزار و دویست نسخه
نشر ِ بازتاب نگار – بها هزار تومان – 131 صفحه

* * * *

یکی می تونه به من بگه این خر تو خر ی چیه؟ من نمی فهمم، یک هفته ای می شود که من نمی توانم وب لاگ میان برهای سی ثانیه ای را باز نکنم، همه اش می رود هفته نامه پیاده رو را باز می کند، من هم عصبانی می شوم، یعنی که چه؟ من نمی فهمم

* * * *

من از توی کافی نت دانشگاه رفتم تا از وب لاگم لینک به جایی بگیرم، حدود ساعت یازده صبح بود، وب لاگم پست روز قبل را نشان می داد نه پست جدید را، یعنی این برای شما هم پیش آمده که وب لاگ من پینگ شده باشد ولی پستم نباشد؟ من از توی خانه پستم بود، نمی فهمم چرا، همه چیز این روز ها توی اینترنت خل و چل شده است

سودارو
2005-01-23
حول و حوش نه شب