June 08, 2006

در مورد چی می خواهم بنویسم؟
لابد در این مورد که خیلی خسته ام، که لابد مثل همیشه کمبود خواب دارم، که یک کتاب بعد از ظهر تمام کردم، یکی عصر، یکی به نیمه رسیده، لابد در این مورد که خاطرات یک گیشا چقدر رنگ داشت توی فیلم ش، هر چند که مثل رمانش خواب آور بود. لابد
.
.
.

میل شبانه را نوشته ام. چراغ را خاموش، یک آهنگ قدیمی گوش می کنم. چشم هایم را بسته بودم یکی تو خودم بهم هی می گفت نمی خوای فردا وبلاگت رو آپ دیت کنی؟
گفتم چی بنویسم
گفت هر چیزی
دارم هر چیزی می نویسم

می دانی توی ذهنم خیلی پر است. یک کتاب ناناز چاپ انتشارات پنگوئن را تمام کرده ام. بعد از ظهر تمام شد و هنوز تصویر هایش توی ذهنم دارند شنا می کنند و دست و پا می زنند. فکر کن . . . دو تا دختر بچه توی یک جنگ عوضی. دیوانه ات می کند کتاب. خط به خط ش. با آن نثر وحشتناک خوشگل. دیوانه ام کرده رفته پی کارش. من هی دارم افسوس می خورم که چرا هر روز فقط بیست و چهار ساعت است. که چرا من، یعنی چشم هام فقط می توانند از یک سوم اش استفاده ی مفید داشته باشند. که چرا
. . .
ولش

هی دارم با خودم کلنجار می روم که بنشینم درس بخوانم. اصلا انگیزه ندارم. لطفا یک کم انگیزه برایم میل بزنید. فکر کنم همین جوری بمانم تمام درس هایم را با ناپلئون عزیز هم نام بشوم. هر چند که احتمالا از شنبه خر تمام عیار می شوم کتاب به دست و خواندن چرندیات، فکر کن این ترم دو تا کتاب انتشارات سمت دارم. کتاب آزمون سازی چند فصل اول ش خیلی خنده داره. خودش هر چی خودش نوشته را آخرش می گه این به درد نمی خوره، یک چیزی رو می گه بعد منطقی رد می کندش. خوب بابا جان شعور داشته باش چیزی که رد شده رو بی خیالش باش. مگر می توانند؟ کتابی که سه نفر آشپز داشته باشد همین می شود دیگر
. . .

نمی دانم هر چیزی را تا کی ادامه بدهم. صدای درونی خفه شده است. شام حاضر است. من خوابم می آید

. . .

سودارو
2006-06-07
ده و بیست و یک دقیقه ی شب

امروز پنجشنبه در کلاس ترجمه ی ادبی دو قرار است در مورد ترجمه های شاملو از اشعار لورکا بحثی داشته باشیم. چیز های جالبی آماده کرده ام برای کلاس. جای تان خالی ست