June 13, 2006


صفر. نهصد و
. . .
بوق. بوق. دوازده تایی زنگ زد. کسی بر نداشت
همین جوری منتظر
منتظر
م
.
.
.
کسی زنگ نزد. می دانم. یعنی مطمئن هستم شماره روی همراه افتاده. که می دانی مال کیست، که
. . .
ساعت ده و بیست و شش دقیقه می شود و فکر می کنم ممکن است چه اتفاقاتی افتاده باشد

گزینه ی اول. رفته ای به هفت تیر برای تجمع فمینیستی تان. گوشی را نبرده ای. گم نشود مثلا. خوب برنگشته ای هنوز. رفته اید کتک خوردن یا موفقیت – دو گزینه که در کل بیشتر وجود ندارد – را جشن بگیرد و بگین بخندین. دوازده شب بر می گردی گوشی را بر می داری می بینی تلفن زده ام. تا آن موقع من از نگرانی مرده ام. صبح میل ت را می خوانم که نوشته ای خوابم می آید

اشکال: خوب چرا مامانت یا داداشت گوشی را جواب ندادند؟ یعنی اینقدر ابهت داری؟ خوب آدم می ره گوشی رو خاموش می کنه بعد می ره بیرون

گزینه ی دوم. خانوم گ فهمیده می خواهید چی کار کنید. آمده در اتاقت رو قفل کرده، گوشی ت رو هم پرت کرده تو باغچه. کلی هم توپیده بهت. تو هم فعلا داری طلب عفو می کنی و خانوم گ هم غر می زند

اشکال: اگر درست باشد من به عنوان شریک جرم زنده زنده کباب می شوم. پس حتما درست نیست

گزینه ی سوم. تجمع بهم خورده است. بازداشت شده ای. الان داری کبودی هایت را می شمری بعدا پز بدی در مورد شان. تلفنت هم از دستت افتاده تو جوب. هی زنگ می زند دنیا دنبال تو است

گزینه ی چهارم. هنوز می ترسی خانه ی ما زنگ بزنی. خوب گفتی میل می زنم

می بینی؟ تلفن می زدی خیالم راحت می شد هنوز زنده ای داری نفس می زنی و فعالیت های انسان شناسانه از خودت ساطع می کنی. حالا زنگ نزده ای و من تمام بعد از ظهر داشتم کتاب حادثه ای عجیب برای سگی در شب را می خواندم و حالا همه چیز را شماره دار می بینم

من الان
. . .

یک. همین جوری دارم کتاب می خوانم. فکر می کنم. ترجمه می کنم. مثلا درس می خوانم. ذهنم پر است. وقت ندارم به چیز های دیگر فکر کنم

دو. ایستاده ام رو به روی پنجره و به تاریکی نگاه می کنم و فکر می کنم الان تو . . . گزینه های بالا. فکر می کنم طفلک، آخرین میل ش به من یک جمله ی خیلی ناز داشت که من تو رو
. . .

سه. خوب فردا میل ت را می خوانم. تمام می شود همه چیز. بعدا کلی دعوایت می کنم که یعنی چی نگران می کاری منو تو مشهد خودت می روی هفت تیر تجمع زنان؟ بعد هم می آیم ببینم اگر از مو هایت یکی کم شده، شخصا بقیه ی مو هایت را دانه دانه بکنم خیالم در کل راحت شود

چهار. وجود شیطانی درونم می گوید یک رقیب کاری کم شد. وجود فرشته ی درونم می گوید خله از خانواده ی خودت بود که. برای یک ناشر کار می کنید. کلا من این وسط چرت می زنم این دو تا تو سر و کله ی هم می زنند. این وسط فرناز می گوید حیف شد، حالا تنها مترجم برتر فمینیست های ایران هستم. حیف، دختر خوبی بود، یادش بخیر

پنجم. تو نشسته ای داری غر می زنی که خوب مرتیکه می خواست بگی خبر بدم بهت. خودت یادت رفته تو میل صبح بنویسی که شب زنگ بزن بگو هنوز زنده ام

این جریان تا صبح ادامه دارد. یعنی وقتی میل زده یا نزده باشی. در هر صورت من فردا یک کلاس، دو تا قرار قبل از کلاس، دو تا بعد از کلاس، یک کلاس دیگر و بعد برگشت به خانه و غش کردن تو رختخواب در پیش دارم. چه میل بزنی و چه نزنی. فردا رسما کلاس های دوره ی لیسانس تمام می شود

راستی، فکر می کنی فیلم باغبان وفادار – که وقتی تمام شد زار زار اشک می ریخت از صورتم – چقدر نام ش طعنه آمیز است؟ من همین جوری دارم طعنه از نام ش جمع می کنم

* * * *

ممنون از لینک تان

http://balootak.com/

http://sima-h2.blogfa.com/

دو سالگی آکادمی فانتزی، دیر شده، ولی مبارک باشد، مخصوصا برای شما آقای شهرابی عزیز

www.fantasy-academy.org

http://www.chn.ir/news/?section=4&id=5170

گفتگو با مرحوم م. به آذین

http://www.tchissta.com/Tchissta/TchNo201/HTMLs/P006.html

سودارو
2006-06-12
ده و سی و نه دقیقه ی شب