June 12, 2006

باختیم
مجید می پرسد کاری نمانده؟ می گویم نه. نگاهم به تصویر ویلا می ماند که در تاریکی فرو می رود. در سه مرحله. همه چیز تاریک می شود. نقش تمام روز تاریک می شود و توی دلم آرام صدایی می گوید: خداحافظ
تو ترافیک شب روان می شویم
می گویم ماه را داری؟
آهنگ های تند انگلیسی گوش می کنیم. یک ساعت است همه رفته اند. جمعه، طرقدر، گودبای پارتی بچه های ورودی هشتاد و یک زبان
بازی تمام شد؟
صدای گل ایران را از خانه ی همسایه می شنوم. کتاب ِ به روایت اداره ی هواشناسی فردا این خورشید لعنتی . . . را باز می کنم و چند خط ِ دیگر می خوانم و
عزیز من احمد رضا احمدی هم
و خواب
. . .
هوا گرم است. سر درد می شوم. حوصله ی مسکن های صورتی و سفید را ندارم، حوصله ی مسکن های سفید را هم ندارم، می گذارم همین جوری درد بکند
می رسم خانه شب است، کلید می چرخد و دو تا تلفن داشته ام، گیتا و وحید. کلی حرف دارم برای مامان که چقدر امروز خوب بود، ساعت ده می خوابم. بیست و چهار ساعت می خوابم. حالم خوب نیست، شنبه صبح می فهمم یک بیماری ویروسی است، از خواهر زاده هایم گرفته ام، یا آن ها از من، یکی از یکی گرفته به همه سرایت کرده، سه بچه ی مریض، یک دایی مریض، یک مامان مریض
یکشنبه بیدار می شوم و صبح آن لاین، نامه ای که عصبی . . . یک جمله ی کوتاه، که چقدر همه چیز تازگی ها کوتاه شده اند، زود به نتیجه می رسند، حالا احساس و عقل با هم هماهنگ نیستند به درک، درونت چیزی می گوید و من . . . همه چیزی فکر می کردم جز
. . .
کتاب را باز می کنم. جزایر کوچک. آندریا لِوی. برنده ی آرنج، دو هزار و چهار. خطوط ریز انگلیسی انتشارات ریوییو، چاپ انگلستان، کتاب را می خوانم و زیبا ست، ولی . . . ریسک کار بالا ست، فقط برای خواندن یک کتاب خوب می خوانم، نه برای امید ترجمه
کتاب اول را برداشته ام. گفتم به آرش بگوید این کتاب صاحاب دارد. بی خودی چشم چرانی نکند. کتاب خوشگل است. چاپ انتشارات پنگوئن
کتاب چاپ امریکا هنوز مانده. امروز به زور دختره ی مبصر مقدمه ی کتاب را تمام می کنم، تایپ شده، می خوانم، فردا برایش میل می زنم این قدر خط کش را به دست هایش نکوبد با مو های مشکی که روی شانه هایش ریخته، سر را عقب بدهد و مو ها عقب بروند و همین جوری منتظر باشد و من
. . .
خوب تو هم کتابت رو کار کن زودی دیگر

حوصله می خواهد همه چیزی. حتا نوشتن. حتا وبلاگ. حتا اینترنت که هی زودی از دستش فرار می کنم. از چت فرار می کنم. حوصله
. . .

خوابم می آید. هنوز بیمارم. هنوز خوب نیستم. امروز همه اش تلفن بود. امروز حسین را بالاخره پیدا کردم. امروز گیتا را بالاخره پیدا کردم. امروز دی وی دی ها را برگرداندی. امروز
. . .
کتاب ها را می بندم و هنوز درس خواندن را شروع نکرده ام. هنوز دوشنبه نشده است، دوشنبه بیست و نه خرداد که بشود باید سر جلسه ی امتحان متون برگزیده ی ادبی بشینم و چرت بزنم و خرچنگ قورباغه بنویسم و هی بنویسم و حوصله ی امتحان هم ندارم

سودارو
2006-06-11
نه و سی و شش دقیقه ی شب

ممنون از لینک تان

http://ninahagen.blogfa.com/

جالب بود

http://surreal.blogfa.com/