June 28, 2006

شب از نیمه گذشته است. درد تازه آرام شده است. درد در میان شقیقه هایم می پیچید و نا آرام می کرد همه چیز را. همه چیز را. دومین شب بود که درد تحمل از توان وجودم می برد و فقط خواب دورم می کرد از دردی که در سرم بود ( گرما؟ فشار های عصبی؟ یا آلودگی صوتی شدید این روز ها؟ ) نگاه هایم آرام می شود وقتی یادداشت ها را هم می خوانم و کتاب و دفتر را جمع می کنم و ده دقیقه مانده به امتحان و نگاه هایم می چرخد بین آدم ها و همه نوعی سراسیمگی در کتاب های شان، در حفظ کردن آخرین دقیقه ها برای چک کردن یک نکته ی دیگر، در سراسیمگی برای زندگی ِ . . . کاغذ را می زنند روی برد، بز یهودا می شوم، قدم می زنم و جلو تر از همه، می شمارم از روی در ها یک، دو . . . سلاخ خانه ی شماره ی پنج را پیدا می کنم و صندلی شماره ی سی و چهار. می نشینم. خوب نیستم. نگاه می کنم به دور و برم. دقیقه ها می گذرد. ورونیکا دور تر نشسته. نگاهش غمگین است. اشاره می کنم به کاغذ امتحان، به خودم و سرم را بالا می اندازم ( به زبان خودمان یعنی این امتحان منو دوست نداره ) می خندد
لبخند می زنم
برگه ها پخش می شود، سوال ها را نگاه می کنم، خودنویس در دست و آرام نوشتن، نیم ساعت هم نمی شینم، سرم درد می کند، بد درد می کند، بی حوصله ام، برگه را می دهم و می آیم بیرون و توی حیاط تقریبا خالی با یک بسته چیپس ساده در دست مثل یک جوجه جغد کز می کنم و چیپس ها را مثل یک پسر بچه ی شر می جوم. حیاط خلوت است. تا چهل دقیقه بعد کسی برگه ای نمی دهد. دو نفر قبل از من داده اند. بچه ها بیرون که می آیند می فهمم جواب هیچ کدام از مسئله های آزمون سازی را درست در نیاورده ام، یکی شان نزدیک است، بقیه بی خود
. . .
مهم نیست
نه، مهم نیست. هیچ وقت استعدادی در حل مسائل ملالت بار ِ ریاضی نداشته ام
هیچ وقت
سرم را بالا می آورم. یهودا لبخند می زند و در آینه خیره است در من. پوست صورتش روشن تر از چیزی است که گفته اند. از سنت پیتر واقعا جوان تر است. می خندد و دندان هایش از میان ریش سرخ زنگ نمایان است. اشاره می کند به سمتی. نگاه می کنم و تصویر مسیح زنده می شود که می خواند: مرا از کسی که بدنم را پوشیده است آزاد کن ( انجیل یهودا ) . . . چشم هایم را می بندم و کشیش کلیسای کاتولیک می گوید: و مسیح را به سی قطعه ی نقره فروخت. بوسه ای که مسیح را شناساند و او را به سلاخ خانه ی یهودایان کشاند. دن بروان سرفه می کند و با سر اشاره می کند: کلیسای کاتولیک قرن چهارم میلادی به وجود آمد. امپراطور روم مقدس، کنستانتین با روسای کلیسا دین جدید را پایه گذاری کردند. در این دین نماد های خورشید پرستی رومیان – ادیان روم و یونان و مصر باستان – به مسیحیت اضافه کرد، از هاله ی نور دور سر قدیسان تا عوض کردن تاریخ کریسمس. از مقدس کردن روز یکشنبه تا رد ازدواج مسیح. دن بروان سرش را می خاراند. کتابش خیلی پر فروش شده است
یهودا رو به رویم لبخند می زند. فکر می کنی تمام این حرف ها برایش مهم است؟ خنده اش گرفته، می دانی دندان هایش هنوز سفید اند. با دست اشاره می کند و من نمی دانم. سر تکان می دهم و سعی می کنم تمرکز کنم در خطوط مقاله ی شماره ی می دو هزار و شش نشنال جئوگرافیک: و مریم گفت که آموزه هایی از مسیح دارد که تنها به او گفته شده است ( انجیل مریم مقدس، متن گنوسی ) سر تکان می دهم و فکر می کنم: چرا که نه؟
کارگردان مصائب مسیح عصبانی است. توی مصاحبه اش داد می زند که می ترسد مردم حرف های دن براون را باور کنند. می گوید آن دروغ ها
دروغ؟ دریدا سر تکان می دهد، انگار شگفت زده شده باشد، می گوید دروغ وجود ندارد. تنها تعصبات ذهنی ما که معنا را از بین می برد
. . .
و دعوایش می شود با فوکو. فوکو سر تکان می دهد و در مورد تاریخ جنسیت کنفرانس می دهد و من ترجیح می دهم وسط این شلوغی سر خم کنم روی کتاب نهصد صفحه ای شروینگ استون درباره ی زندگی زیگموند فروید. چرت و پرت زیاد دارد. ولی قشنگ است، می دانی این استون نویسنده ای خوبی است، بعضی وقت ها حرف های جالبی می زند. می گوید
. . .
هنوز چیز مهمی نگفته است. کتاب سوم شعر های حسین پناهی را تمام می کنم
به ساعت نگاه می کنم، هنوز صبح است
ژوزفینا را روشن می کنم و می گذارم آسمان سر پناه برتولوچی تمام شود. چشم هایی باز را می گذارم موسیقی خیره کننده ی متن ش را یک بار دیگر گوش کنند. هوا گرم است. خیلی گرم است
توی خانه هوا دارد تاریک می شود. روی تخت دراز می کشم و گوشی تلفن در دست حرف می زنم. گوشی را می گذارم می خوابم. بیدار می شوم ده شب گذشته
سرم تیر می کشد
مسکن سفید – صورتی را می بلعم. درد را در اتاق تاریک تحمل می کنم تا آرام شود
درد آرام می شود
شب از نیمه گذشته
من فقط سر دردم
همین

سودارو
2006-06-28
دوازده و بیست و چهار دقیقه ی شب

خوب، این هم سایت خانه ادب و هنر هدایت در برلین که آقای معروفی اداره می کنند. آروزی موفقیت دارم برای تان آقای نویسنده، همیشه نویسنده

http://maroufi.malakut.org/hedayat/