September 12, 2006

از توقیف روزنامه ی شرق و ماهنامه ی نامه متاسفم. مخصوصا که ماهنامه ی نامه به جرم چاپ شعری از سیمین بهبهانی توقیف شده است

* * * *

من هنوز در شوک اتفاقی هستم که افتاده. می خواستم ننویسم، ولی فکر می کنم که گفتن آن لازم است، هر چند توی خانه اصلا از این موضوع خوششان نخواهد آمد

داستان از این قرار است که برادرم سال قبل کنکور ارشد مجاز شد و چون سرباز بود به سربازی هم رفت. هفته ی اول آموزشی تمام نشده بود که روزنامه ی کنکور آمد و چون قبول شده بود، کار هایش را کرد و رفت دانشگاه. دانشگاه هم تمام استعلام های مربوطه را انجام داد و نامه نگاری ها هم تمام شد و آقای برادر سال اول تحصیل را هم گذراند
. . .

یکشنبه صبح زنگ در خانه را زدند. من در را باز کردم، یک ستوان دوم نیروی انتظامی پشت در بود. برادرم را خواست و گفتم چند لحظه صبر کند

وقتی آقای برادر رفت، یک حکم جلب به خاطر غیبت از سربازی بهش تحویل دادن. آن به توهین آمیز ترین شکل ممکن – هر چند که خوشحال باشیم که با دست بند نبردند ش

حالا از آن موقع همین جوری دنبال این هستیم که چه کار می شود کرد. حکم می گوید که بلافاصله بعد از رویت باید برادرم خودش را به یک مرکز قضایی معرفی کند. حتا ننوشته بود کدام شهر، کسی که تحویل داد گفت در تهران است. یک امضای بی نام دارد. تاریخ معرفی ندارد. در بخش علت جلب هیچ چیزی نوشته نشده است. پرس و جو های تلفنی گفته پادگان برای برادرم غیبت زده – بعد از تمام اطلاع رسانی ها که بابا این بچه کنکور قبول شده، که خود تان با دست خودتان از پادگان بیرون فرستادید ش – و حالا هم حکم جلب صادر کرده اند، فقط نوشته اگر حضور نیابد بازداشت خواهد شد
. . .

دیگر چه فرقی می کند

مسئله ساده است. باید با مدارک ش برود تهران و مشکل را رفع کند. از آن زمان یک سوال ساده در ذهن من شکل گرفته: اگر بعد از گرفتن ارشد، برادر من که در دوره ی لیسانس شاگرد اول کل دوره بوده و در فوق لیسانس تا الان برترین دانشجوی دانشگاه است، تصمیم بگیرد که از ایران برود و پشت سرش را هم نگاه نکند و هیچ وقت هم بر نگردد و بگوید هر چه می خواهد بشود، به درک، بشود، کسی جرات دارد به او بگوید چرا؟

نمی خواهم بیشتر بنویسم
نمی خواهم به چیزی فکر کنم
من عصبانی ام

* * * *

ممنون از لینک تان

http://zolalparast.parsiyar.com/

روشنای ِ کاریز هم وب سایت شد. مبارک باشد

http://www.kaariz.com/

سودارو
2006-09-12
هشت و چهل دقیقه ی شب