August 07, 2006

. . .
ما در سرما آموختیم
که غم را بشناسیم
اکنون سه بار بگو غم
بگو که بازگردد
هر بار بگو ابر ابر
بگو
که ببارد.
. . .
من ترا
من مرگ را
من حرکت زمین را
من خستگی گاوان را از حرکت زمین
من روز های حقیقی
من روز های حوصله را
در آغاز تولد شکوفه به باد سپردم
. . .
تو با چشمی از سیاهی
از گذشته ی اسبان سفید به سوی طلوع رفتی
تو شهر بودی
شهر بودی و مه بودی
در مه
تو دوست بودی
تو مرده بودی
چشمان تو در تالار
مدام سیاه می شد
و دیگر
شب بود.

احمد رضا احمدی. قسمت هایی از شعر: اگر کلام، اگر کلام


یادداشت من بر کتاب منتخبات، سروده ی احمد رضا احمدی را در جشن کتاب، اینجا بخوانید