August 01, 2006

یک آهنگ ساده گوش می کنم. امروز می خواهیم با خواهر زاده ها برویم سینما، آتش بس. چهار ساعت دیگر راه افتاده ایم. شاید هم بعد ش برویم کتاب فروشی و کتاب بخرند. شاید بعد ش برویم بستنی بخوریم. شاید هم یک سره برگردیم خانه و تمام. نمی دانم چه جوری می خواهم از پس این دو تا وروجک بر بیایم. خواهر زاده دومی می گوید توی سینما خوابش می گیرد، ولی حاظر هم نیست نیاید. خواهر زاده اولی دوست دارد سینما را، ولی هنوز برایش طولانی است. آخر سر با رشوه های آدامس و آب نبات ساکت سر جایش می شیند. خواهر زاده هایم دست به نقد اند، نقد رشوه می گیرند و ساکت می شوند. خوب، امشب باید پیاده شوم، هر چند همه اش را لیست می کنم یک جا از خواهرم می گیرم ( همه می گفتند جنگ لبنان برای دور کردن افکار عمومی از ایران است، می گفتند ایران جنگ را این جوری شروع کرده، بوسیله ی حزب الله، نمی دانم چه جوری شد که دور از افکار عمومی یک دفعه تمام دنیا به این نتیجه رسیدند که رای به قطعنامه بدهند علیه ایران، حالا تا نه شهریور . . . ) خواهرم دوست دارد کتاب بخواند. خواهر زاده هایم دوست ندارند. خواهر زاده سومی کلی بد ش می آید، آن دو تای دیگر به این نتیجه رسیده اند که موقعی که مامان کتاب می خواند بهترین زمان برای حرف زدن با مامان است

نیمه ی تابستان است. اوج روزمرگی. بیدار شو، ترجمه، کتاب، نهار، خواب، بیداری، تلفن، ترجمه، کتاب، اینترنت، خواب. ( چهل و هشت ساعت آتش بس هوایی و ادامه ی جنگ با تمام قوا در لبنان. تقریبا تمام سایت های اطلاع رسانی، به جز سایت الجزیره، فیلتر شده اند؛ اینترنت مزخرف شده) آدم چقدر زود در این روز ها کسل می شود

اینجا می نویسم که زنده ام؛ یعنی این نوشته ها را باور نکنید، پشت این آرامش دریایی از نگرانی است، که چه خواهد شد؟ چه خواهد شد؟

من از جنگ می ترسم. هیولا ی زشتی است. زشت و کریه

* * * *

لابد دیده اید لیست لینک های بلاگ رولینگ وبلاگم لاغر شده است. وبلاگ هایی را از لیست پاک کردم، به این دلایل

اول. نمی خواندم شان. فقط لینک داده بودم چون به من لینک داده بودند، پاک کردم. اگر می خواهند لینک وبلاگ ام را بر دارند. از این به بعد فقط به وبلاگ هایی لینک می دهم که حداقل جذابیت را برایم داشته باشند

دوم. فیلتر شده بودند. ماه ها بود که ارتباط با آن ها قطع شده بود، مثل هودر و زنانه ها

سوم. با وجودی که نویسندگان وب لاگ از دوستان صمیمی من بودند – خدا در آتش، وبلاگ آقای امیری – ولی وبلاگ های شان مرده بود. مدت ها بود آپ دیت نمی شد. خوب، پاک شان کردم

چهارم. وبلاگ ابلوموف دست به یک سرقت ادبی زد. در پست 28 جولایی این وبلاگ متنی، خط به خط کپی شده از کتاب گاو خونی جعفر مدرس صادقی نوشته شد. به صاحب وبلاگ توپیدم و گفت توی پست بعدی می نویسد متن از این کتاب است. توی پست بعدی این را ننوشت. هم چنان مثل یک دزد می گوید این متن مال من است. من انتظار ندارم هر کسی به این چیز ها اهمیت بدهد، ولی کسی که ادبیات انگلیسی می خواند باید حداقل شعور ادبی را داشته باشد که سرقت ادبی انجام ندهد. در دانشگاه های خارج از کشور برای چنین کاری دانشجو را بلافاصله بدون هیچ تخفیفی از دانشگاه اخراج می کنند. یا حداقل از درس با نمره ی صفر رد ش می کنند و تنبیه های آموزشی برایش قرار می دهند. بسته به دانشگاه است. توی ایران از این حرف ها نداریم، ولی دلیل نمی شود آدم سرش را بیاندازند پایین و هر کاری خواست بکند. من منتظر عذرخواهی رسمی آقای ابلوموف از خوانندگان وب لاگ شان هستم. هر چند این کار باعث بازگشت اسم شان به لیست بلاگ رولینگ وبلاگ من نمی شود

سودارو
2006-08-01
دو و چهل و سه دقیقه ی بعد از ظهر