July 06, 2006

برادرم گفت یعنی باید از خط عابر رد بشیم؟ سر تکان دادم. وجود مبادی آداب نمی گذارد از جای دیگری رد شوم. حداقل نه در جایی به نام خیابان راهنمایی. از خیابان رد می شویم. در ذهنم هزار چیز مختلف
. . .
میوه فروش سر بر می گرداند و خیره می شود به من. حواسم نبود. داشتم انگلیسی با برادرم حرف می زدم. کپ
کرده بود طفلک
. . .
چرا با دو زبان که مثل فرفره می توانم استفاده کنم هنوز اینقدر سخت است که یک کلمه بشود حرف زد
که هنوز سخت است خیلی چیز ها را به کلام تبدیل کرد
که چرا این دو زبان اینقدر کلمه کم دارند؟
که
. . .
می گویم شاخ ندارم ولی. می گوید تو عکست هم معلوم نیست. مدت ها بود از این چت های – از – وبلاگ – آمده نداشتم. حرف می زنیم و فکر می کنم چقدر خوب است یک بعد از ظهر ساعت چهار و نیم یک نفر هست که حرف بزنی، که
. . .
به صدای کوبش طبل گوش فرا می دهم. در یک آهنگ هشت دقیقه ای تکنو. ساعت نه شب گذشته. درس نخوانده ام هنوز. صبح یک کم ورق زدم و تازه کشف کردم کتاب فقط صد صفحه است. برای صد صفحه حوصله نداشتم وقت بگذارم. نشستم کتاب حسین پناهی را تمام کردم و ترجمه هم کردم یک کم و یک ربع وقت گذاشتم روی صفحه ای اول روزنامه که لابد تا امشب تمام می شود. خوب لازم است حتما جدول بندی شده باشد؟ خوب جدول بندی نمی کنم. همین جوری می گذارم. یک عکس گنده گذاشته ام از نیکول کیدمن و شوهر جدیدش، اولین عکس رسمی ِ ازدواج شان. دارند می رقصند و به زمین نگاه می کنند. یک عکس خوب دیگر هم بود که نیکول را در راه کلیسا توی ماشین نشان می داد. ولی خوب، شوهرش را هم می خواستم. هنوز تیتر اصلی را انتخاب نکرده ام. حوصله می خواهد این کار ها
حوصله ندارم
دختره جلف نمی نویسد. متلک بار کامنت ش می کنم
دختره تهرانی بالاخره به حرف من رسید. چقدر خوبه حداقل هنوز تو فکرش هست بهم میل بزنه. یعنی هنوز درجه ی دیداری وجودم توی خونش هست، هووم، هر وقت بوی من یادش بره دیگه براش می میرم. موجود جالبیه. نه؟
. . .
چرا وقتی از صدای بنیامین خوشم نمی یاد نصف صفحه ی روزنامه ی کار کلاسی را گذاشته ام برای او؟
. . .

* * * *

روزنامه تمام شد. یک ساعت در کل. یعنی برای همین این قدر جوش می زدن بچه ها؟ که دو روز طول می کشه، که این، که آن
. . .

سودارو
قبل از ده شب
2006-07-05