اواخر دوران صفوی بوده است. ازبک ها حمله کرده بودند به خراسان. تا قسمت های جنوبی خراسان پیش آمدند. فکر کنم زمان شاه اسماعیل بوده است. به قائن می رسند. یک مرد را اسیر می گیرند. میر ناصر. چند سالی می گذرد. در مرز ایران و شمال مردی به سفر آمده بوده، برده را می بیند که به کار خرید و فروش برای اربابش مشغول است. موقع خرید با هم حرف می زنند و مرد به برده توصیه می کند خود را بخرد. برده می گوید من پولی ندارم. می گوید که این ازبک ها شعور ندارند. به اربابت بگو چقدر می گیرد تو را آزاد می کند، بعد از کار خرید و فروشش کش برو و خودت را بخر. برده این کار را می کند. چند وقتی می گذرد و خود را آزاد می کند. با الاغی که ظاهرا ارباب به او داده بوده و مقداری وسایل راهی ایران می شود
وارد خراسان می شود. در راه مردی را مسافر می بیند سوار بر اسب. هم مسیر بوده اند. هم راه می شوند. در راه مرد پیشنهاد می کند که مسابقه بدهند، هر که برد وسایل فرد دیگر مال او می شود – طمع به الاغ میر ناصر کرده بوده؟ میر قبول می کند. مسابقه می دهند. الاغ میر ناصر می برد. سوار بر اسب و همراه با الاغی به قائن باز می گردد. همراه ش یک ظرف مسی منقش کاری شده هم بوده است، ظرفی که توی آن غذا می خورده است
سال ها می گذرند، بیش از دویست و پنجاه سال. امروز ظهر به داستان میر ناصر گوش کردم. داستان جد ِ پدر بزرگ ِ پدرم. بابا دیس مسی که حالا نقش هایش تقریبا محو شده اند را توی دست هایم می گذارد، ظرف را در دستانم می گیرم و فکر می کنم سنگین است، به خاطر گذر سال ها چقدر سنگین شده است، چقدر اخمو است، چقدر سرد
. . .
تمام ظهر که برگشته ام خانه همین جور اخم می کنم. یک کم توجه دارم به اخبار. صبح سبیل طلا نوشته بود از حمله به لبنان و رفتم بعد از مدت ها بی بی سی را چک کردم که چی نوشته و در کنار اخبار شروع دوباره ی جنگ در لبنان، تیتر اصلی را دیدم: که کشور های پنج بعلاوه ی یک، یعنی بزرگ ترین قدرت های جهان، به ایران مهلت کوتاهی داده اند تا بسته ی اروپا را قبول کند، مگر نه شورای امنیت تشکیل جلسه می دهد و بعد از دادن مهلت کوتاهی به ایران از فصل هفتم استفاده خواهند کرد که دامنه اش می تواند از تحریم اقتصادی تا جنگ باشد. هر چند که ظاهرا فعلا توافق به تحریم اقتصادی است. اخبار ایران را نگاه کردم. همه چیز گران شده است. از سیم کارت تلفن همراه تا طلا تا تمام ارز ها. عصر اخبار می گوید که به خاطر جنایات اسرائیل قیمت نفت شده است هفتاد و شش دلار، بی سابقه در تاریخ. لبخند می زنم که جنگ اسرائیل و لبنان یا خطر حمله ی اتمی به ایران؟ یا هر دو
می نویسم. ظرف مسی خاندان در کنار دستم. کپی قرآن چهارصد ساله ی چاپ هند آن سمت کیبورد. فکرم بهم ریخته است. همه اش فکر می کنم وقتی که اینقدر راحت است که در کنار هم همراه به صلح زندگی کرد چرا این اتفاق نمی افتد؟ هزاران سال یهود را سرکوب کردند، چهارصد سال مسیحیان را جلوی شیر افکندند تا روم باستان مسیحی شد، قرن ها جنگ بوده است بین شیعه و سنی و ازبک و فارس و نمی دانم کدام الاغ با کدام خر. به خاطر چرندیات فلان بیشعور و افکار فلان خنگ. تمام هم نمی شود. قرن ها می گذرد و هنوز جایی در زمین نیست که طعم کینه نداشته باشد. طعم خون. دست ها آماده به نبرد نباشند. این پوچی ها همان انسانی است که جانشین خدا در زمین شده است؟
حالم بهم می خورد از این انسان
خیلی خسته ام. روحم آزرده است. این اخبار فقط کمک می کند بیشتر بهم بریزم. اخبار را مرتب چک می کنم. بعد از مدت ها . . . هم تلویزیون نگاه می کنم. هم اینترنت و بی بی سی. فردا بیشتر به دنبال خبر خواهم گشت. فردا
. . .
فقط نمی خواهم جنگ بشود
اصلا نمی خواهم جنگ بشود
برای صلح دعا می کنم
سودارو
2006-07-14
هفت و سی دقیقه ی عصر
وارد خراسان می شود. در راه مردی را مسافر می بیند سوار بر اسب. هم مسیر بوده اند. هم راه می شوند. در راه مرد پیشنهاد می کند که مسابقه بدهند، هر که برد وسایل فرد دیگر مال او می شود – طمع به الاغ میر ناصر کرده بوده؟ میر قبول می کند. مسابقه می دهند. الاغ میر ناصر می برد. سوار بر اسب و همراه با الاغی به قائن باز می گردد. همراه ش یک ظرف مسی منقش کاری شده هم بوده است، ظرفی که توی آن غذا می خورده است
سال ها می گذرند، بیش از دویست و پنجاه سال. امروز ظهر به داستان میر ناصر گوش کردم. داستان جد ِ پدر بزرگ ِ پدرم. بابا دیس مسی که حالا نقش هایش تقریبا محو شده اند را توی دست هایم می گذارد، ظرف را در دستانم می گیرم و فکر می کنم سنگین است، به خاطر گذر سال ها چقدر سنگین شده است، چقدر اخمو است، چقدر سرد
. . .
تمام ظهر که برگشته ام خانه همین جور اخم می کنم. یک کم توجه دارم به اخبار. صبح سبیل طلا نوشته بود از حمله به لبنان و رفتم بعد از مدت ها بی بی سی را چک کردم که چی نوشته و در کنار اخبار شروع دوباره ی جنگ در لبنان، تیتر اصلی را دیدم: که کشور های پنج بعلاوه ی یک، یعنی بزرگ ترین قدرت های جهان، به ایران مهلت کوتاهی داده اند تا بسته ی اروپا را قبول کند، مگر نه شورای امنیت تشکیل جلسه می دهد و بعد از دادن مهلت کوتاهی به ایران از فصل هفتم استفاده خواهند کرد که دامنه اش می تواند از تحریم اقتصادی تا جنگ باشد. هر چند که ظاهرا فعلا توافق به تحریم اقتصادی است. اخبار ایران را نگاه کردم. همه چیز گران شده است. از سیم کارت تلفن همراه تا طلا تا تمام ارز ها. عصر اخبار می گوید که به خاطر جنایات اسرائیل قیمت نفت شده است هفتاد و شش دلار، بی سابقه در تاریخ. لبخند می زنم که جنگ اسرائیل و لبنان یا خطر حمله ی اتمی به ایران؟ یا هر دو
می نویسم. ظرف مسی خاندان در کنار دستم. کپی قرآن چهارصد ساله ی چاپ هند آن سمت کیبورد. فکرم بهم ریخته است. همه اش فکر می کنم وقتی که اینقدر راحت است که در کنار هم همراه به صلح زندگی کرد چرا این اتفاق نمی افتد؟ هزاران سال یهود را سرکوب کردند، چهارصد سال مسیحیان را جلوی شیر افکندند تا روم باستان مسیحی شد، قرن ها جنگ بوده است بین شیعه و سنی و ازبک و فارس و نمی دانم کدام الاغ با کدام خر. به خاطر چرندیات فلان بیشعور و افکار فلان خنگ. تمام هم نمی شود. قرن ها می گذرد و هنوز جایی در زمین نیست که طعم کینه نداشته باشد. طعم خون. دست ها آماده به نبرد نباشند. این پوچی ها همان انسانی است که جانشین خدا در زمین شده است؟
حالم بهم می خورد از این انسان
خیلی خسته ام. روحم آزرده است. این اخبار فقط کمک می کند بیشتر بهم بریزم. اخبار را مرتب چک می کنم. بعد از مدت ها . . . هم تلویزیون نگاه می کنم. هم اینترنت و بی بی سی. فردا بیشتر به دنبال خبر خواهم گشت. فردا
. . .
فقط نمی خواهم جنگ بشود
اصلا نمی خواهم جنگ بشود
برای صلح دعا می کنم
سودارو
2006-07-14
هفت و سی دقیقه ی عصر