July 04, 2006

Steps taken forward but sleep walking back again
. . .
چشم ها را باز می کنم، لبخندی بر لب، تصویر صورتت، واضح بود، خیلی واضح بود، دست دراز کردم و آرام گونه ات را لمس می کنم، لبخند زدی، چیزی گفتی که وقتی بیدار شدم از یادم رفته بود، چشم ها می گفت شب شده است، یک امتحان دیگر تمام شده بود
چند بار از خواب پریدم؟
چشم ها را باز کردم و چیزی وحشت زده درونم می گفت نه، توی خواب صدایی به من می گفت که تو یکی از قدیمی ترین عهد های باستان را شکسته ای، وحشت زده سر بلند کردم، غروب بود، صدای اذان در اتاق پیچیده
. . .
چشم ها را بستم و سعی کردم بخوابم. یک روز آرام دیگر گذشته بود. یک روز با صدا هایی که درونم
. . .
انگشتم روی سطح آب می لغزد. نگاه ت خیره مانده به حرکت آرام ماهی سفید – قرمز میان جلبک های سبز. لبخند می زنم
I do not care about them
می گویی آره، بعد عصبانی می شوی. سرم داد می زنی. سرم را می آورم بالا و نور خورشید
. . .
ماشین گاز می دهد. سرعت شده صد و سی تا. توی اتوبان . . . نگاهم به بیرون. سر تکه داده شده به صندلی، نمی خواهم کسی بداند چشم هایم پر از اشک است، بیرون آفتاب تند، ضبط عوضی داد می زند توی گوش هایم
It’s all about us, all about us, all about us
. . .
چشم هایم شور شده است. اگر بودی همین را می گفتی. می گفتی چقدر تازگی ها خنگ شده ام. خنگ تر از تمام روز های گذشته. آنقدر خنگ شده ام که از یک درس تخصصی بیست گرفته ام. فکر کن؟ کتاب را کنار می گذارم و سه روز باید خر باشم چون امتحان بعدی و امتحان بعدی وقت گیر است. هنوز دو تا مقاله را نخوانده ام. آن یکی که خلاص، نه کتابش را خوانده ام و نه صفحه ی روزنامه را آماده کرده ام، لابد روز چهارشنبه باید تا شب به خودم فحش بدهم که همه اش کار ها را می اندازم آخرین روز، آخرین لحظه، آخرین زمان ِ مانده
. . .
می دونی، پینک فلوید یک آهنگی داره که با نوای زنگ های کلیسا شروع می شه، یک آهنگ که من رو دیوونه می کنه، یک آهنگ عوضی که اسم ش تمام وجودم را آزار می دهد، که هر لحظه اش
High Hopes
فکر کن، لعنتی فکر کن این اسمه روی آهنگ می گذاری؟

Beyond the horizon of the place we lived and we were young
. .
To a life consumed by the slowly games
. . .
Steps taken forward but sleep walking back again
. . .

سرم را بلند می کنم. صبح است. صفحه ی جی میل رو به رویم. خطوط را می خوانم. آرام می خوانم. صدای ناقوس ها در گوش هایم طنین انداز می شوند، صدای ناقوس هایی که انگار تا ابدیت تمامی ندارند، ناقوس هایی که فقط، فقط، فقط برای من می نوازند، که ناقوس ها برای من به صدا در می آیند، که
. . .

سودارو
2006-07-03
ده و بیست و شش دقیقه ی شب