July 23, 2006

یادداشت من بر فرهنگ اساطیر یونان و رُم باستان در جشن کتاب را اینجا بخوانید

* * * *

تاریخ می گوید که امروز سی و یک شهریور بود – عمو پورنگ تولدت مبارک، امروز اتفاقی تلویزیون را روشن کردم، منتظر بودم تا اخبار شروع شود، برنامه ات را دیدم و چقدر خندیدم و چقدر خوب بود – و امروز به این نتیجه رسیدم که علافی بس است و مثل بچه ی آدم نشستم و یک کم – سه ساعت و خورده ای – ترجمه کردم و تایپ و ادیت و دوباره آدم شدم

در کل زمان هایی هست که آدم دوست دارد شل و وول باشد و کار خاصی نکند و این روز های دوری همه اش در میان هدفونی که در گوش هایم داد می زد گذشت، کلی ساعت هایم را به موسیقی گوش کردن و فکر کردن گذراندم، کلی راه رفتم، لابد اگر الان بودی می گفتی سرم گیج می رود از دستت، این آخری ها می نشستی سرت را بر می گرداندی به یک طرف که وقتی من هی حرف می زدم و هی سه قدم می رفتم به جلو و سه قدم به عقب سرت گیج نرود، می دانی سر خودم هم گیج می رود بعضی وقت ها، مجبور می شوم بشینم یک گوشه و نفس تازه کنم
. . .

به سنت خواندن نشنال جئوگرافیک هم برگشته ام. امروز شماره ی این ماه را خریدم. عکس دو تا خرس پاندای ناز را انداخته است روی جلد. باز بیست صفحه به مجله اضافه کرده اند. شده حدود 170 صفحه. من کلی می رسم این ها را بخوانم؟ نمی دانم. فعلا که روی مبل منتظر است برگردم سر وقتش و چند صفحه ی دیگر بخوانم

در کل تابستان است. در کل روزمره گی است. در کل گذر زمان است. در کل یادت باشد پانزده شهریور این صد و خورده ای صفحه ی مانده ی کتاب را هم تمام کنم که توی مهر کتاب را بدهم به ناشر و بروم سر کتاب دوم. در کل امیدواری است و ناامیدی، در کل جنگ است – آدم ها همین هستند دیگر، خر، بیشعور، خنگ، مزخرف، تهوع آور، چندش آور – و اخبار سرخ، سرخ ِ سرخ
. . .

* * * *

ممنون از لینک های تان

http://mug.debsh.com/

http://mimbe.blogfa.com/

سودارو
که نمی خواهد به چیز های جدی فکر کند. فقط می گذارد این روز ها بگذرد. که یعنی شاید بتواند نفس بکشد
2006-07-23
دوازده و سی و شش دقیقه ی شب