روزی می آید بر پس روزهایی که گذشته اند، گفتی از مرگ نمی هراسی، و روزها گذشته اند و ما مانده ایم درهراسی که راه ها را بسته است: در پیچ در پیچ روزگار خسته ای که دیگر نفسی ندارد روزها را برآمدن آفتابی تماشا باشد . . . می بینی؟ ازنفس افتاده ایم، چونان جسد مفلوک تجاوز شده ای افتاده در پس جاده ها . . . بامداد، سالگرد غروب ت را تسلیت . . . کتابت را گشودم و تو آغاز شدی
.
.
.
*
نقش
احمد شاملو
: دریچه
حسرتی
نگاهی و
. آهی
*
هیه ر گلیف ِ نگاهی دیگر است
. در چشم به راهی
و بی اختیاری ی ِ آهی دیگر است
. از پس ِ آهی
و چشمی ست – راه کشیده، به حسرت –
به تشییع ِ مسکینانه ی ِ تابوتی
از برابر ِ زال ِ کومائی
*
: دریچه
حسرتی
نگاهی و
. آهی
بیست ویک بهمن هزار و سیصد و چهل و چهار هجری شمسی
احمد شاملو – مجموعه آثار – صفحه 615 – از مجموعه شعر : ققنوس در باران