July 30, 2004

نشسته ام میان فضای نیم تاریک یک غروب پاییزی و دارم به آهنگی گوش می کنم که از میان سی دی های امروز ریخته ام روی هارد، دچار بطالت فلسفی روزهای تابستان شده ام، شاید بروم گرامر بخوانم
...
Spirit
تماشای فیلم های کارتون یکی از ماجراهای عادی بچه های امروزی است. و برای من ... خوب، من کلا زیاد فیلم نمی دیدم و الان هم چند تا فیلم روی هارد است که حوصله ندارم نگاهشان کنم ... دیروز کارتون اسپریت را از رایت زدم و با خانواده دیدیم و خواهرزاده هایم خوششان آمد و از دیروز سه بار دیده اندش، خوش به حالشون، ولی از دیشب یک سوال در ذهن من جا گرفته است، چرا وقتی کارتون هایی به این قشنگی هست که بچه ها با وجود اینکه زیاد از نسخه های انگلیسی فیلم ها استقبال نمی کنند، این یکی را خیلی دوست می دارند، چرا باید تلویزیون پر از مزخرفاتی باشد که تحت نام برنامه کودک از بیست سال پیش تا حالا دارند تکرار می شوند، به خورد ما دادند بس نبود حالا دارند در مغز بچه هامان می چپانند ... هیچ وقت نمی توانم فیلم هایی که عید نوروز امسال از تلویزیون پخش شد را از یاد ببرم، فیلم های خشنی که بسیاری از آن ها برای پخش در خود امریکا و اروپا با محدودیت روبه رو هستند مثل نقل و نبات از تلویزیون پخش شدند و ... چه اهمیتی دارد؟
نمی دانم فقط کی می شود بقیه خانواده را هم راضی کرد که تلویزیون به درد سطل آشغال می خورد
کاش دلشان بسوزد بروند یک دیش بگیرند من هم خلاص شوم از این اعصاب خوردی ها
...

*  *  *  *

سکوت
و تصویری در میانه ی یک سراب
و آب ها که موج می خورند و نور که می لغزد در سطح
قطرات بی پایان آب
و
...
چشم هایم بسته است
و دیگر هیچ
...

سودارو