میان همه این دیوار های سرد
بزرگ می شوی
و لبخند هایت را سطحی از یک آرزو پر می کند
می نشینم
و مبهوت، غرق می شوم در دریایی که میانه پلک هایت موج می خورد
می لغزد
و فرو می ریزد
...
میان همه باران ها که گرم می کنند سطح دستانم را
و نگاه هایی که در حضور جاده ها ناباورانه خشک می شوند
...
به پیش
...
قدم گاه از یخ پر است
و فریادهای خشم آلود سوزان در تمام جای قدم ها پر شده اند
در انتظار دستی که از نفرین پر است
بیاید
و مرا در باد ها مرگ کند
...
همه آرزو ها که سوخته اند
همه لبخندها
آه ها
همه احساس هایی که میان انگشتانشان سوخت
می بینید؟
مردان بزرگ
مردان بزرگ ِ مسخره
مردان بزرگ ِ ابله
مردان بزرگ ِ سیاه
..
چه صمیمانه لبخند برآورده اند
با دستانی که با خون رنگ شده اند: آبی
سبز
سپید
با دستانی که لبانشنان را می پوشاند
سطح دروغ ها که فرو می خورند
سطح لعنت ها که میانه صورتم پرت می کنند
سطح فریاد ها که همه آشفته ام می کنند
...
با صدایی که دیگر نمی آید
و من
من
کوچک
نا پیدا
خسته
فرو افتاده ام میان قدم های راه هایی که تو در انتهاشان پدیدار می شوی
دست ها میان سینه حلقه زده
و نگاه خسته
میان ابرها پرنده ای بال می گشاید
بال می گشاید
و دور می شود در سطح اندوه ها
...
هنوز هم من
.
.
.
سودارو
برای دختری که در بادها گم شد ... برای یک امید
2004-07-26