July 24, 2004

دلم گرفته، بدجوری، خسته ام، دلم می خواست چشم هایم را می بستم و دنیا تمام می شد. کاش هیچ چیزی نبود، کاش مثل هرماینی در هری پاتر یک زمان برگردان داشتم و می رفتم به گذشته ها، یک جایی نزدیک حضرت آدم، جایی که نه روزنامه باشد و نه اینترنت و واقعیت لبخندی باشد که بر صورت هست . . . مقاله جدید دکتر نوری زاده را خواندم و چقدر غم ِ سنگینی روحم را پر کرد و بر قلبم می فشارد . . . رفتم تا بهنود دلداری ام دهد . . . . دیدم او بر سوگ بامداد نشسته، چشم هایم را بستم، راستی، گزارش کمیته برسی حوادث یازدهم سپتامبر منتشر شد . . . بیش از 580 صفحه . . . نمی دانم حوصله دارم بخوانمش یا نه
.
.
.
پنجشنبه شب تلویزیون ایران در برنامه سینما یک فیلم بولینگ برای کلمباین مایکل مور را نشان داد. یک مستند که بر اساس یک نمودار معرفی، فاجعه و راهبرد برای یافتن راه حل به مسئله اسلحه در ایالات متحده امریکا می پرداخت. همان طور که بهنود در مقاله اخیرش بعد از تماشای فارنهایت یازده سپتامبر – فیلم دیگر مایکل مور- گفته است، فیلم از دیدگاه هنری ارزش خاصی ندارد، فیلم بولینگ برای کلمباین هم همین طور بود، ارزش هنری نداشت، آن چه در این فیلم مهم بود بهره گیری مناسب از زمان برای به وجود آوردن یک فضای مناسب که در آن فقط به جمع بندی اطلاعاتی می پردازد که پیش از آن در محافل مختلف سیاسی و روشنفکری مطرح شده است. در واقع مایکل مور دارد از یک واقعیت استفاده می برد و آن چیزی نیست جز این که مردم عادت کرده اند زیر سطح متوسط زندگی کنند. این یک اصل جهانی است، مدت هاست دنیا به دو دسته تقسیم شده است، آن ها که تصمیم گرفته اند از مغزشان برای فهمیدن استفاده کنند و آنانی که تمایل دارند از چشم ها و گوش هایشان برای درک کردن استفاده کنند، و چون گروه دوم در اکثریت اند موضوعات عنوان شده در فیلم های مایک مور تکان شان می دهد، چون با اخبار شبکه سی سی ان متفاوت است. همین
.
.
.
مدت ها بود که درباره جمعه بازار کتاب شنیده بودم، امروز موقعیتی پیش آمد که همرا برادر و خواهرزاده ام به این بازار برویم. لذت بخش بود، توانستم یک زندگی نامه از رابرت فراست و مجموعه شعری از جان آپ دایک پیدا کنم . . . اگر نرفته اید بروید که لذت بخش است، البته اگر شما به آن گروهی از خوانندگان کتاب تعلق دارند که معتقد اند کتاب هرچه قدیمی تر باشد بهتر است چون که تقریبا بوی خود نویسنده را می دهد - من به همین گروه تعلق دارم، البته کمی افراطی تر چون بجز کتاب ها سی دی هایم را نیز جدیدا بو می کشم
.
.
.
امروز با گوته صحبت می کردم، احتمالش هست که دوباره زنده شود و شروع کند به نوشتن، در هر صورت من دارم سعی می کنم هر دو روز یک بار یک پست در وب لاگ دفتر تحکیم بگذارم. لینکش را در گوشه همین صفحه می توانید ببینید

سودارو
2004-07-23
یازده و یازده دقیقه شب