July 02, 2004

زندگي نارنجي است، نگاه مي كنم پشت پنجره را، به اتاقكي كه در آن حبس شده ام، در ميان جزوه ها و درس هايي كه دوست شان ندارم، هيچ چيز جز ادبيات را در اين واژگان سرد دوست ندارم
...
هوا سرد است، و در درون جز دردي كه ميان سرم پيچ مي خورد هيچ چيز نيست
امروز بخش اول رمان كوتاه جاناتان مرغ دريايي را كه ترجمه كرده بودم تايپ كردم، كار كلاسي است
ترجمه . . . ترجمه لذت بخش
...

* * * *

زمان هايي است كه احساس مي كنم چقدر دور شده ام از زندگي
نوه ي خاله اي دارم كه هر از گاهي از تهران مي آيد و به ما سري هم مي زند
چند سالي از من كوچك تر است
هر بار كه مي آيد من اختلاف نسل را به چشمان خودم لمس مي كنم، آهنگ هايي كه دوست دارد، فيلم هايي كه مي پسندد، بستني اي كه دوست دارد و ... شايد اشكال از من است كه به آدم هاي خاصي علاقه نشان مي دهم و در زمان هاي مختلف رفتارهايشان را زير چشمي مطالعه مي كنم
و او دارد فرياد مي زند كه داري پير مي شوي
نه، ما نمي توانيم در همه نسل ها نفوذ كنيم
اصلا حاضر نشد بيشتر از دو كلمه از وب لاگم را بخواند، زيادي احساسي نوشته ام، چيزي بود كه حالت صورتش وقتي كه گفت: اه و نوشته ها را پس زد، مي گفت
فقط سياست مداران نيستند كه سال هاست از تمام مردم عقب افتاده اند
ما هم پير شده ايم، مي بينيد؟

* * * *

I am half a man with half a heart,
With nothing left to take apart
Half of me is walking along
The other half is under ground


Mark Anthony- She Mends me_ from the cassette She mends me

* * * *

تعطيلات از دوشنبه مي آيند و ده هفته نمي خواهد در هيچ كلاسي حاضر شوم
هورا نمايشنامه، هورا ادبيات انگليسي، هورا شعر و داستان هايي كه منتظرم هستند
هيپ هيپ هيپ هورا

سودارو
2004-07-01
ده و سي و سه شب