July 22, 2004

هوا گرم شده است، و من سرما خورده ام و وقتی می خوابم تا گردنم را زیر لحاف مخفی می کنم، چقدر سردم است در این روزها . . . حوصله نوشتن ندارم، مگر نه این روزها خواب هایی می بینم که هر کدام می توانند یک رمان باشند . . . امروز بعد از ظهر خواب های آشفته ای می دیدم از یک گریز . . . گریز برای رسیدن به دست های یک عاشق قدیمی . . . و راه هایی که می جستم . . . خدایا
 
*  *  *  *
 
چه کسی از فیلم بیل را بکش خوشش آمده؟ من نمی فهمم، مدت ها بود یک فیلم زبان اصلی، این قدر کش دار، کسل کننده، با یک فیلم نامه افتضاح، فیلم برداری متوسط، کارگردانی که کارش را بلد نیست . . . تنها چیز قابل تامل فیلم موسیقی متن آن، آن هم نه در همه جاها بود، مخصوصا در صحنه های نبرد آخر فیلم اول که به نوعی آن را تبدیل کرده بود که به یک رقص لذت بخش . . . بیخودی نیست کارگردان فیلم یک جایی گفته تماشاگران فیلم های من مازوخیست هستند، خودش از همه شان بدتر است
می دانید، لجم گرفته از بیل را بکش یک، از آن جا که فیلم را روز بعد از دیدن ملنا دیدم، یک فیلم ایتالیایی که زیر نویس انگلیسی داشت و چقدر قشنگ بود و تنها مشکلش این بود که هر چه این فیلم بیا را بکش طولانی و کش دار و کلیشه ای بود، ملنا کوتاه بود، فیلم را همان کارگردانی کار کرده که سینمای جدید بهشت را از او دیده بودم، مثل همان فیلم زیبا بود، با استفاده از میل جنسی یک پسر چهارده ساله به زیبا ترین دختر شهری در سیسیل، کارگردان داستان جنگ جهانی دوم را بر مردمی که داشتند زندگی شان را می کردند نشان می دهد و در کنار این ها سقوط یک دختر را نشان می دهد، سقوطی که سقوط نیست. دختر – ملنا- در فحشا سقوط می کند برای این که همان طور که ایبسن فقید می گفت: اکثریت مردم خطرناک اند. آری، انسان ها مزخرف شده اند، فیلم گویا بود، گویا، زیبا، و انسان را به فکر کردن فرا می خواند. حیف که نمی شود این فیلم را در تلویزیون ایران نشان داد، کاش همه می توانستند آن را ببینند و بفهمند چگونه می شود پاکی را به لجن کشید، فیلم را اگر توانستید حتما ببینید
 
*  *  *  *
 
کار نمی کنم، فقط شده ام یک موجود کسل کننده که فقط کتاب می خواند، فیلم می بیند و موسیقی گوش می کند و برای وب لاگ هایش چیزکی می نویسد . . . کسی این جا نیست که چند تا داد درست حسابی سرم بکشد؟
 
فعلا تا بعد ها
سودارو
2004-07-21
ده و سی و چهار دقیقه شب