July 19, 2004

زمان هایی هست که . . . دلم تنگ شده بود یک نفر آدم درست حسابی چند تا فحش آبدار بارم کند، چیزهایی بگوید که واقعیت داشته باشد، نه فقط چرندیات، وب لاگ انگلیسی را نگاه کنید، خود ِ بی سر و پایم عقده خالی کرده ام
 
*  *  *  *
 
تقریبا یک جایی ایستاده ام در انتهای جایی که می شود نامش نهاد ویرانی. به تمامی فرو ریخته ام و شروع کرده ام به دانه دانه کندن سنگ های هستی چیزی که خودم است
 
چند وقتی است که دارم فکر می کنم که تو داری عذاب چه چیزی را با خود کشی تدریجی خودت با علاقه تمام می پردازی . . . و چه اهمیتی دارد؟ دیده اید ماشینی را که از یک سراشیبی تند دارد به یک دره سقوط می کند؟
 
ندیده اید مرا به دقت تماشا کنید
 
 
سودی
یک ساعتی در یک زمانی در یک جایی