September 06, 2005

چهارم ِ سپتامبر متنی را در وبلاگ منتشر کردم به نام نقش سانسور و خود سانسوری در ترجمه که نگاهی داشت به ترجمه ی جلد ششم مجموعه ی هری پاتر و همچنین نگاهی به یکی از داستان های کتاب ِ کوتاه ترین داستان های کوتاه دنیا 55 کلمه که آقای اسدالله امرایی زحمت ترجمه ی آن را کشیده بودند

امروز صبح که کانکت شدم دیدم صبحانه برای یک روز اجازه داده است تا به وبلاگ های خود مان لینک بدهیم، به صورت آزمایشی، من هم به متن چهار سپتامبر وبلاگ لینک دادم و لینک در صبحانه قرار گرفت و ظهر که چک کردم دیدم که یک کامنت از جناب آقای امرایی دارم به این شرح

دوست عزیز

خیلی ممنوم که وقت گذاشته اید و مطلب را خوانده اید. از نقتان هم ممنون. یکی دو نکته ی کوچک را فقط از باب اطلاع تان می گویم. چون عادت ندارم از ترجمه های خودم دفاع کنم. در مورد نی نی حق با شما ست. اما تقصیر از من نیست. من عین کلمه بی بی را به کار برده بودم منتها در مراحل بعدی ناگهان نقطه ها سر از بالا در آورده اند. در مورد پستان کاری از من بر نمی آمد جز اینکه هیکل را به جای آن بگذارم. لباس شنا هم همین مشکل را داشت. بقیه اش هم حق با شما ست

از اینکه آقای امرایی وقت گذاشته اند و نظر هم دادند ممنون. اول باید عذر خواهی کنم چون تنبلی کرده ام و وقتی که متن را در وبلاگ گذاشتم، لینک وبلاگ آقای امرایی را ندادم، یک عادتی دارم و وقتی لینکی در لینک های بلاگ رولینگم باشد توی متن لینک ش را نمی گذارم، تنبلی است و ببخشید، این آدرس وبلاگ آقای امرایی

http://www.asadamraee.persianblog.com/

در این وبلاگ آقای امرایی ترجمه ی داستان می گذارد که می توانید داستان های ارزشمند و زیبایی در آن پیدا کنید. آقای امرایی از مترجمان مورد علاقه ی من هستند، از کارنامه با ایشان آشنا هستم و ایشان یک ویژگی خاص در بین مترجمان ایرانی دارند و آن هم این است که با نویسنده های متن هایی که ترجمه می کنند، ارتباط بر قرار می کنند و اجازه ی ترجمه را می گیرند، درست است که ما در ایران متاسفانه قانون کپی رایت را نداریم، ولی آقای امرایی توانسته اند این امتیاز منحصر به فرد را داشته باشند که تا جایی که شرایط اجازه می دهد پایبند به کپی رایت باشند

امروز بعد از خواندن متن کامنت آقای امرایی متنی که نوشته بودم را دوباره نگاه کردم و فکر کردم که می شد بعضی از خطوط را ننوشت و می شد از واژگانی آرام تر در نوشتن متن استفاده کرد. اگر متنم ختا برای یک کلمه هم تند و عصبی کننده بوده است هم از آقای امرایی و هم از خوانندگان متن معذرت خواهی می کنم

مسئله دیگر این است که برای ترجمه ارزش زیادی قائل هستم و فکر می کنم که هنوز خیلی کار لازم است تا بشود به ترجمه ای مطلوب در ایران رسید. برای همین هم بی رحمانه نقد می کنم. گفته ام و می گویم که آقای امرایی متن های خوبی ترجمه کرده اند، نمی دانم چرا این کتاب مشکلاتی را دارد، هنوز هم نمی دانم

* * * *

دوست، لطف کرده است و سه روزی می شود که رنگ فونت وبلاگ را هم پر رنگ تر کرده است. می خوانید این متن را و اگر فکر می کنید رنگ چشم های تان را اذیت می کند بگوید تا رنگ فونت ها را با توجه به رنگ وبلاگ عوض کنم. توی رنگ هایی که این مدت وبلاگ داشته است، این رنگ را بیشتر از بقیه رنگ ها دوست دارم

منتظر نظر های تان هستم

سودارو
2005-09-06

نمی توانم بخوابم، دراز کشیدم و خاطرات مثل یک سیا درون ذهنم به جریان افتادند و غلط زدم و فقط غلط زدم و چشم هایم را باز کردم و خیره شدم و . . . همین. بیدارم. سعی می کنم آن لاین شوم، اگر خطوط شلوغ نباشند. کاش باشی، کاش باشی