May 06, 2006

درونم پر از یک اندوه خاص می شود وقتی خبر های نمایشگاه کتاب تهران را می خوانم، یک جور نوستالژی برای بودن در فضایی که نقطه نقطه اش دیوانه ام می کند، بین کتاب ها گشتن، خرید کردن، راه رفتن، گیج خوردن بین آدم ها، شاید خوب شد نیستم غم چهره ی ناشرانی را ببینم که ماه ها ست نمی توانند به لطف دولت جدید برای کتاب های شان جواز نشر بگیرند، نمی دانم، در مشهد هستم، توی خانه ای که محبوس شده است که خانه ی همسایه را خراب کرده اند و صبح زلزله بود تمام مدت، صبح گرم بود و نمی شد پنجره را باز کنی، خواهرم از پنجره ی خانه شان خانه ی ما را زیر نظر دارد، می گوید خانه مان تمام روز در قارچی از گرد و خاک مدفون بود

درون قارچ نشسته ام هر روز یک دانه فیلم نگاه می کنم. درون قارچ خاکستری یک کتاب زرد کمرنگ را دست گرفته ام و خطوط . . . بهی می خندد و کتاب ها را به من ِ گیج می دهد، کتاب ها را باز می کنم و دیگر نمی شنوم، فقط دست خط را می خوانم، گیتا برایم دو تا از کتاب هایش را فرستاده، چشم هایم می سوخت مگر نه می نشستم می خواندم، امروز دست به دست می شدم بین دنیای سوفی و گفتگو در کاتدرال، امروز مثل یک هرزه بین فیلم ها قدم می زدم و چشم هایم می سوخت، تایپ می کنم، یک صفحه هم کامل نمی شود، زود خسته می شوم، خیلی زود خسته می شوم، شاید زیادی وسواس دارم، شاید فکر می کنم نباید توی کار اول خودم را مسخره نشان بدهم، شاید
.
.
.

چرا نمی توانم تحقیق ها را کامل کنم؟ فایل همین جور مانده، شصت صفحه ای نوشته ام و چهار صفحه دیگر بنویسم تمام است، نمی توانم، قرار بود دو هفته پیش خلاصه ی کنفرانس را تحویل کلاس بدهم، هنوز
.
.
.

کابوس می بینم. توی کابوسم ایستاده ای و انگاری بغضی توی گلویت مانده باشد، یا یک فریاد که رها نمی شود، داری انگاری می افتی، من اصلا نمی توانم فکر کنم که توی راهرو کیست و که نگاه می کند، دست دراز می کنم و بغلت می کنم، از خواب می پرم و آشفته، بهم ریخته، ساعت ها طول می کشد تا آرام شوم، توی دیوانه هم به جای از نگرانی در آوردن من همه اش از آن رمان مسخره می گویی، انگار من غریبه شده باشم، انگار دور شده باشم، آخرین بار که دیدمت حتا نمی خواستی به چشم هایم نگاه کنی، هی صورتت را بر می گرداندی و من هرزه شوخی می کردم و
.
.
.

آدم باید خیلی داغان باشه که سه گانه ی کیشولوفسکی روی میزش باشه، آن هم دی وی دی، و حتا باز شان هم نکنه، که . . . چند هفته آرزوی شان را داشتی؟ چند هفته؟

آبی
قرمز
سفید

.
.
.

سودارو
2006-05-05
نه و بیست و هشت دقیقه ی شب