May 02, 2006

http://www.virginsmoker.blogfa.com/post-16.aspx

تنها صدا . . . چرخ می خورم و تصویر، صدا، حرکت از آن تو است . . . بر می گردی و می گویی این صندلی را یادت هست؟ یادم هست، شروع می کنم به شمردن، روی این صندلی با تو، با افسانه، با امیر، با سامره، با الهام، با مهدی نشسته ام و . . . جای دنجی است، اگر کسی نزدیک ت شود می توانی زود ساکت شوی تا برود و بعد حرفت را ادامه بدهی و . . . می گویی نه، می گویی آن خاطره یادت هست؟ یادم نیست، هزار چیز در هم چرخ می خورد و . . . نه، می گویم این نیمکت نبود، آن یکی بود، به نتیجه نمی رسیم، یکی شان بود بالاخره
.
.
.

می خندم و یاد امیر افتاده ام، یاد شیرین و امیر که هی سوار تاکسی می شدند و هی پیاده می شدند و تاکسی تنها جای امن دنیا بود و . . . می شمرم، چهار، نه، پنج، نه، شش سال . . . شش سال گذشته است، لبخند می زنی، من می ایستم، نگاهم خیره به جایی که وجود ندارد، نگاه تو خیره در سکوتی که زیر پایت . . . سرم را بلند می کنم و می گویم خداحافظ، می گویی
.
.
.

می ایستم، تنها می ایستم و می شمرم، یک صد و نود و نه، یک صد و نود و نهمین نفر، رتبه ی یک صد و نود و نه، به خودم می گویم به درد عمه ات هم نمی خورد وقتی آخرین مجازی رتبه ی شصت و هفت است، صبح یک ساعت و بیست و سه دقیقه ته دلم ناراحت هستم، می خوابم، بیدار می شوم و هوووووووورا، دی وی دی رایتر دارم بالاخره، مثل ندید بدید ها اول هری پاتر چهار را می گذارم، بعد کوهستان بروکبک را، بعد دوباره هری پاتر، بعد دوباره کوهستان، تا عصر دو تای شان را دیده ام، خیلی تناسب داشتند این دو تا، مگه نه؟
.
.
.

می خندی و صدایت زیباست، تنها صدا است که . . . چند بار زنگ زدم این روز ها؟ شاید هر بار که تنها شده بودم و تو . . . همیشه حواست نبود و یا خودت یا . . . این بار بودی، صدایت، صدایت می درخشید، می گفتی هنوز بچه جغله باقی مانده ام حالا که کنکور قبول نشده ام، می خندم، از ته دل می خندم، لوس می کنم خودم را، همیشه خودم را برایت لوس می کنم، می گویم وقتی کتابم چاپ شود دیگر شروع کرده ام به بزرگ شدن، می گی ها، ها، راست می گی، کم کم بزرگ می شی . . . و ماه ها، ماه ها را باید شمرد تا
.
.
.

روز می گذرد، چت، فیلم، خواب، بیدار، موسیقی، ترافیک، فیلم، فیلم، دی وی دی
.
.
.

هیچی درس نمی خوانم، هیچی کار نمی کنم، کنفرانس دارم فردا خیر سرم، در مورد رئالیسم در عصر پست مدرنیسم می خواهم بیست و پنج دقیقه حرف بزنم و به قول یک دوست خیلی قدیمی، خدا همیشه بزرگ است
. . .

* * * *

http://aaber.piadero.com/

من فکر می کردم این وبلاگ تعطیل شده، ولی هنوز زنده است، چقدر خوب

http://aminam.blogfa.com/

.
.
.

چشم هایم واقعا نمی بیند، توی توهم دارم می نویسم

سودی گیج منگول ِ آشفته
2006-05-01
یازده و چهل و هفت دقیقه ی شب