May 19, 2006

فصل دوم به نیمه می رسد، فایل را می بندم، به سرم زده بود با دست بنویسم، دیدم نمی شود، وقتی برای بار سوم دوباره رمان را شروع کردم دیدم باید با کامپیوتر بنویسم، با دست نوشتن خسته ام می کند، دستم درد می گیرد و چه عذابی است کاغذی پیدا کردن که بشود روی آن نوشت، روی هر کاغذی نمی توانم بنویسم، خیلی از کاغذ ها را دوست ندارم، یا زیادی کدر است، یا فاصله ی خطوط خیلی کم، یا . . . خوب یک چیزی یک جایی هست که اذیت بکند، یک چیزی هست
هست
وسط این هیری بیری که کلی کار سرم ریخته و یکشنبه شب بلیط دارم پرینتر جوهرش تمام شده، نمی شد می گذاشت این کار ها را می کردم و این چهل و خورده ای صفحه هم پرینت می شد و بعد می خوابید؟ ژوزفینا خیلی خوب یاد دارد حال آدم را بگیرد، حالا یک شماره به لیست بی انتهای کار های مانده اضافه کردم که باید تا قبل از رفتن انجام شود: عوض کردن جوهر پرینتر، حالا فردا این دختره چشم های منو در می آورد می گذارد کف دستم باهاشون یک قل دو قل بازی کنم تا بفهمم نیاوردن فصل دوم رمان یعنی چه، باور می کند نوشته ام؟
خوب نشده پرینت بزنم
اگر من این وبلاگ رو دیگه آپ دیت نکردم یعنی چشم هام کف دستم دارن سر سره بازی می کنند، خوب؟
.
.
.

می دانم تنبل شده ام، اینترنت خسته ام می کند – چه چیزی خسته ام نمی کند؟ - حوصله ندارم، تازگی ها برای تلفن زدن هم کلی خودم را راضی می کنم که کار داری زنگ بزن عوضی
و عوضی حوصله ندارد. کلی عذاب هر چیزی را می کشم – چرا این را به فلانی گفتی؟ آن چت بود بعد از ظهری، آن هم روز سالگرد ازدواج دخترک؟ چرا این؟ چرا آن؟ چرا
. . .

و یک کتاب ساده ی خوشگل می خوانم: پتر پن، چاپ انتشارات پنگوئن و خوشگل، توی کاغذ های کاهی خوشبو، داستانش عین همان کارتون والت دیزنی است و من کتاب را با آرامش می خوانم و
خوب باید بپرم بالا پایین دیگر، نه؟ دارم بعد از کنکور کتاب به زبان انگلیسی می خوانم، بعد از هفته نتوانستن، هفته ها کتاب ها را با حس شرمندگی درونی نگاه کردن و نبودن، نخواندن، ورق زدن و بی حالت کتاب ها را رها کردن

تازه دوباره شروع کرده ام به ادامه دادن خواندن نشنال جئوگرافیک، پریشب یک مقاله خواندم که می گفت استرالیا قبل از آسیا و اروپا مسکونی شده، خیلی برام جالب بود، همیشه فکر می کردم استرالیا جزو آخرین جاهایی بوده که مسکونی شده، ولی مقاله برعکس ش رو می گفت، تازه مقاله می گفت علم ژنتیک می گه همه ی زن ها صد و پنجاه هزار سال قبل بر می گردند به یک مادر، تو آفریقا، می دانید که همه مان از آفریقا آمده ایم، مقاله با اطمینان می گوید، باز کردن راز ژن ها این را می گوید، مقاله یک نقشه داشت که نشان می داد چه جوری آدم ها به همه جای کره ی زمین رسیده اند و سوراخی نمانده که به گند نکشیده باشند
کلا مقاله های مجله را دوست دارم، دوست داشتنی ش، آن هم با آن عکس های توپ ِ خوشگل ِ با کیفیت توی کاغذ های گلاسه، حس بورژانه ام را خوب ارضاء می کند این مجله ی لعنتی
.
.
.

یکشنبه بعد از ظهر میان ترم دارم، یک کلمه هم نخوانده ام، دارم خودم را راضی می کنم از فردا شب بخوانم، امیدوارم حس درونی ام طوری نشود که یک ساعت قبل از امتحان کتاب را باز کنم، مثل یک فیل تنبل شده ام، هیچی درس نمی خوانم این روز ها، همه اش ول می گردم و انیگما گوش می کنم و فیلم، رمان، خر و پوف، یعنی اگر خوابم ببرد
.
.
.

سودارو
2006-05-19
ده و پنجاه و نه دقیقه ی شب

این شش صدمین پست وبلاگم بود