December 20, 2005


صبح تمام وجودم پرواز کرد به سمت این شعر، وجودم می خواست آن را ترجمه کنم، ترجمه کردم، سریع ترجمه شد، شاید در یک ربع، و تایپ شد، آن را می گذارم اینجا، هم متن انگلیسی ِ آن را، هم ترجمه ی خودم را، هم ترجمه ی دکتر سیروس پرهام را که با هم مقایسه کنید، نظر بدهید لطفا، ممنون می شوم

مصطفی

پسر شهر دروغ ها

2005-12-19
نه و بیست دقیقه ی صبح

* * * *

این شعر بعد از ترور ابراهام لینکلن رئیس جمهور وقت امریکا به فاصله ی کوتاهی بعد از پایان جنگ های داخلی امریکا سروده شد. لینکلن به انتقام پیروزی یانکی ها و لغو برده داری جانش را از دست داد. والت ویتمن متاثر از واقعه ی اتفاق افتاده چند شعر نوشت، مشهور ترین آن ها یکی همین شعر است و دیگری " زمانی که یاس ها بر آستانه ی خانه به شکوفه باقی مانده اند " می باشد که هر دو جزو مشهور ترین شعر های امریکا هستند. در این شعر منظور از ناخدا ابراهام لینکلن، از کشتی امریکا و از سفر سخت جنگ های داخلی است. ویتمن از سرودن این شعر اظهار تاسف کرد، چون فرم سنتی شعر و شهرتی که پیدا کرد چشم ها را از فرم نوی شعری او – به قول خودش بازی های زبانی ش – دور می ساخت، با این حال، شعر جزو به یاد ماندنی ترین شعر های تاریخ ادبیات امریکا و جهان باقی مانده است


O Captain! My Captain!

Walt Whitman

O Captain! My Captain! Our fearful trip is done,
The ship has weather’d every rack, the prize we sought is won,
The port is near, the bells I hear, the vessel grim and daring;
But O heart! Heart! Heart!
O the bleeding drops of red,
Where on the deck my Captain lies,
Fallen cold and dead.

O Captain! My Captain! Rise up and hear the bells;
Rise up – for you the flag is flung – for you the bugle trills,
For you bouquets and ribbon’d wreaths – for you the shores a-crowding,
For you they call, the swaying mass, their eager faces turning;
Here Captain! Dear father!
This arm beneath your head!
It is some dream that on the deck,
You’ve fallen cold and dead.

My captain doe not answer, his lips are pale and still,
My father does not feel my arms, he has no pulse nor will,
The ship is anchor’d safe and sound, its voyage closed and done,
From fearful trip the victor ship comes in with object won;
Exult O shores, and ring O bells!
But I with mournful tread,
Walk the deck my Captain lies,
Fallen cold and dead.


!ای ناخدا! ای ناخدای من
سروده ی والت ویتمن
ترجمه از دکتر سیروس پرهام

،ای ناخدا! ناخدای من! سفر پر بیم و هراس ما به پایان رسیده است
، کشتی از ورطه های خطر به سلامت رسته است و ما به پاداشی که می جستیم رسیده ایم
، بندرگاهها نزدیک است، صدای ناقوسها را می شنوم، مردم همه غرق در شادمانی اند
و نگاهها بدنه استوار کشتی سر سخت و بی باک را که پیش می آید
؛ دنبال می کنند
! اما ای دل من! دل من! دل من
، ای قطره های سرخرنگ خون
که بر عرشه کشتی، بر آنجایی که ناخدای من
. سرد و بی جان افتاده است، ریخته ای

؛ ای ناخدا! ناخدای من! بپاخیز و صدای ناقوسها را بشنو
بپا خیز – برای توست که پرچم افراشته شده است – برای تو است
، که شیپور به صدا در آمده
؛ این دسته گلها و تاجهای گل برای تو است – این ازدحام بر ساحل دریا برای تو است
این توده پرجنبش و بی قرار ترا می خواند و چهره های مشتاقان
؛ به سوی تو بر می گردد
! ای ناخدا! ای پدر گرامی
! بگذار که دست خود را زیر سرت نهم
اینکه تو بر عرشه کشتی سرد و بی جان افتاده ای
. رویایی بیش نیست

، ناخدای من پاسخی نمی دهد، لبانش رنگ پریده و بی حرکت است
، پدر من دست مرا احساس نمی کند، حس و اراده ندارد
؛ کشتی به سلامت و پابرجای لنگر انداخته است، سفرش به پایان رسیده
؛ کشتی پیروزمند به مقصد رسیده از سفر پر بیم و هراس بازگشته است
! ای ساحل ها به وجد آیید، و ای ناقوس ها طنین افکنید
، اما من با گامهای ماتم زده ام
، بر عرشه ای که ناخدایم سرد و بی جان افتاده است
. گام می زنم

والت ویتمن – گزینه ی دو زبانه ی اشعار – ترجمه ی سیروس پرهام
صفحات 108 تا 110 – انتشارات مروارید
تهران – 1381 – 273 صفحه – چاپ دوم – تیراژ 1100 نسخه – 1600 تومان


آه ناخدا، ای ناخدای ِ من

سروده والت ویتمن
ترجمه از سید مصطفی رضیئی


، آه ناخدا
، ای ناخدای ِ من
سفر سخت ما به پایان رسید
کشتی دانه دانه صخره ها را پشت سر گذاشت
و ما پیروز ِ آرمان مان شدیم
ساحل نزدیک است
صدای زنگ ها را می شنوم
مردم
همه شادمان اند
چشم ها دنبال می کنند، حرکت
ثابت بادبان ها را
و کشتی ِ غم انگیز ِ شجاع مان را
وای وجود ِ من
وجود
وجودم
وای این قطره های سرخ رنگ که
می چکد
جایی بر عرشه
که ناخدای من فرو افتاده
سرد
و
. مرده


آه ناخدا
ای ناخدای ِ من
به پا خیز
به زنگ ها گوش کن
بلند شو
پرچم مان می درخشد
ساز ها برای تو می نوازند
و گل ها، روبان ها برای تو
تاج گل می شوند
برای تو ساحل به شوق افتاده
تو را می خوانند
صورت های مشتاق شان برای تو بر می گردد
اینجا ناخدا
پدر عزیز ما
این دست ها تو را در آغوش می کشند
و این رویایی است
که بر عرشه
تو فرو افتاده ای
سرد
و
. مرده


ناخدا
پاسخی نمی دهد
لب ها
بی رنگ
و
ساکن
پدرم آغوشم را احساس نمی کند
نه
نبضی نمی زند
نه
آرزویی نمی کند
کشتی به سلامت لنگر انداخته
سفر، به پایان رسیده
تمام شده
از این سفر سخت
کشتی ما با کالای پیروزی
بازگشته
آه ساحل ها، بخروشید
زنگ ها، بنوازید
اما من
اندوهبار گام بر می دارم
جایی که ناخدایم
بر عرشه
فرو افتاده است
سرد
و
. مرده