December 24, 2005

دیوانه . . . همان اول گفتی دیوانه می شوی و . . . کدام یک دیوانه تر بودیم؟ من یا . . . نه خانوم، حالا حالا ها کار دارد که چیزی بتواند مرا شوکه کند، دانه دانه ی حرف هایت را گوش می کردم – نه، می خواندم، گم شده بودم، حالم . . . گیج بودم، گیج . . . خطوط تو می آمد و من می خواندم و . . . چهارده صفحه؟ همه را ذخیره کردم روی هارد، شاید که تنها دلخوشی م شده همین، که خط های مرده را بخوانم، بخوانم، هی بخوانم که . . . – گوش می کردم و حواسم بود که بیدار نشوند و . . . و تو می گفتی و گریه می کردی و می لرزیدی و می گفتی و . . . من، نه، شوکه نمی شوم، صبح که قوری از دستم افتاد و چای ها ریخت روی گاز، می دانستم که دیگر چیزی نمی تواند شوکه ام کند، می دانستم که وقتی . . . خودت گفتی او را از من بگیرند چیزی درون من خرد می شود که هیچ وقت، هیچ وقت نمی شود برگردد و حالا . . . چشم هایم را می بندم و چقدر همه چیز تلخ شده است. مهمان داریم، سر شب خودم مهمان داشتم و الان . . . نشسته اند به صحبت و من، ریدیوهِد گوش می کنم و تمام وجودم یخ می بندد با این صدای سرد، با این . . . میل را یک بار دیگر می خوانم و . . . فکر می کنم کاش دوباره زمان دیگری بود، زمان دیگری که من . . . یادت هست؟ تنها آرزوی ت یادت هست؟ هیچ وقت . . . همان یک بار هم نگذاشتی، می دانستی خانه بهم می ریزد، مگر نریخته بود؟ مگر . . . من دلم گرفته است، من به ابعاد تمام ثانیه هایی که می گذرد دلم گرفته است، و حالا . . . دلم را خوش بکنم به چی؟ به دختری که حتا نمی توانم صدایش را بشنوم؟ به تو که حتا نمی توانی مرا ببینی و به چت بسنده می شود همه چیز، به او، به او که همیشه فقط می گفتم هست، حالا اگر نمی شود حرف زد، هم را دید، هست و . . . می گویی ده درصد هم شاید نشود که از عمل برگردد، کبد بیمار، دریچه ی قلب بیمار، مغز بیمار، چه بکنند؟ عمل اول را رد بکند، دومی چی؟ شاید سومی هم باشد، می تواند؟ یعنی می تواند؟ من دلم می گیرد، من خیلی دلم می گیرد، تو که می دانستی، تو . . . می دانی، دلم را خوش می کنم به میل ها، میل ها که می رسد، دلم را خوش می کنم به امید کلماتی که خواهند بود، نه؟ خواهند بود، باید باشند، که من . . . قول داده ام، قول داده ام
. . .

چقدر هوای وجودم سرد است، کاش می دانستی
. . .


کولی



نوش
تلالو ِ افسونگر ِ نقش های ِ گذران ِ تصاویر
، آواره
، و جام که میان دست چرخ می خورد
چرخ می خورد
رنگ می بازد
سرد می شود
. . .

کدام سو؟
کدام راه؟

انگشت ها کبود و جشن برگ ریزان
پایان اندوهناکی بر خود گرفته است در
. . . برف، یا تگرگ؟
و نفس در مقابل ت مثل همه ابر های آواره ی ِ رها،
- چشمان دختر در هوس هایش می رقصد -
نفس مثل ابر در باد و سرود ِ خشک برگ برگ ِ کتابی
که پر شده از باران ریز و لرزش کبود انگشت ها
که می غلتند در نفس نفس هایش
. . . نه اشک، نه باران

نوش
تصویر ِ
قدم
قدم
. . . قدم زدن های
، هیاهو های پوک
، درختان سر برافراشته ی پوک
، زمین های سر سبز زیبای پوک
در تصویر خواهش های سرخ رنگ میان لب ها
که پایان نگرفته
. . . در قدم های خیابان های همیشه با صورت های غریبه ای
، که پیش می رود و . . . سکوت
. . . که پیش می رود و بوق
آخر هنوز آرزوی . . . تمام نشده صدای پای مرد ها
بوق، سکوت، آواره، سکوت
نفس ها تلخ می شود برای همیشه
هق هق هر شب
بارش شب
ابر ها ناامیدانه سفید می کنند
تمام شب را
. . .


زمان گذشت
گذشت و . . . تمام نشده شب
ابر ها خشک می شوند

، نوش
صدای ویلون می شنود دختر
والس در نوای باد
. . . میان ابر ها و
. . . صدای اندوهناک ِ قدم های
تق
تق
تق
.
.
.
. . . صدای در زدن های مداوم
دیگر هیچ گاه، هیچ گاه، سلامی میان دو لب سرخ برای
خواهش کوچک میان لب هایش نخواهد
نخواهد بود
. . . دیگر


نوش
دور می شوند
ابر ها
و دور
باد
و دور
نفس
تمام نیمکت ها خالی
. . . میان درخت ها و برگ ها و بارانی که تگرگ نمی شود


سودارو