December 10, 2005

شهید . . . واژه ها توی سرم بهم می کوبند و قهقهه می زنند، تمام واژه ها دارند مسخره ام می کنند، نمی دانی چقدر سخت . . . شهید؟ بگو قتل عمد، وقتی که خلبان حاضر نیست پرواز کند . . . بی بی سی نوشته است می خواهیم شکایت کنیم، ولی به کجا؟ روزنامه ی روز هم همین را می نویسد، تلویزیون اعلام می کند که برای پنجمین روز امروز هم مدارس تهران و حومه تعطیل خواهند بود، تلویزیون یک برنامه ی تکراری را برای دومین شب متوالی پخش می کند که یعنی مثلا یاد آقای نوذری – مرحوم؟ - مبارک است در ذهن ما و من . . . فکر می کنم به تمام روز هایی که گذشته اند، من . . . دست هایم را ول می کنی، چرا؟ مگر نمی دیدی دارم التماس می کنم . . . از خواب می پرم، بعد از ظهر است، تمام فشار این روز ها . . . چقدر خوب است می توانی بخوابی، می خوابم و بیدار نمی شوم، هی غلت می خورم و باز خوابم می برد و تمام صبح جمعه را در یک خواب آرام
. . .

هی می زنم یک آهنگ لینکین پارک تکرار شود، هی . . . عصر آرام به یاد الکساندر پوپ و ژوزفینا که بالاخره حوصله ام سر رفت و ویندوز را عوض کردم – فقط سه ساعت؟ - و . . . تصویر ت لبخند می زند، خواب بودی وقتی می خواستم دوباره بخوابم، یک نفس عمیق کشیدم و چشم هایم را بستم، زمان . . . هوای مشهد سرد شده است، انگار مه است الان در خیابان تاریک شب جمعه، انگار . . . امیر حسین راه می رود، من دلم غش می آید با این راه رفتن این پسر کوچولو، قدم های خیلی کوتاه و تلو تلو خوران، آمد توی اتاقم و خودکار هایم را گرفت و فکر می کرد فرش برای نقاشی بهتر از کاغذ است، کاغذ را قبول ندارد، چقدر خوب است که می توانی اینقدر راحت بگویی نه، کاغذ را کنار بزنی و آن کاری را بکنی که دلت . . . دلم می خواهد بخوابم، هنوز . . . نمی شود، بیشتر بخوابم سر درد می شوم، چقدر خواب خوب است، می دانی
. . .

فشار عصبی هواپیمایی که رفت، فشار . . . آرامش امروز، امروز در سکوت و رنگ پریده ی روز در اتاقم، دلم نمی خواهد بنویسم، دلم می خواهد گوش کنم، به یک آهنگ دیگر، به
. . .

مصطفی
2005-12-09
ده و چهل و سه دقیقه ی شب

فیلم های هری پاتر هیچ وقت نتوانسته بود راضیم کند، هری پاتر و جام آتش . . . بهتر است بگویم یک فاجعه بود، خانوم رولینگ چرا اجازه می دهد چنین بلاهایی سر کتاب هایش بیاورند؟