December 04, 2005

تو . . . و بسته را بو می کشم، رسیده است، رسیده است، بالاخره . . . تمام روز نگران بودم و آخر وقتی در زد خودم باز کردم، پستچی جوان ِ یک کم گیج و من که سال ها ست نامه ای . . . می دانی انتظار رسیدن نامه چقدر شیرین است؟ همیشه سرک بکشی که چیزی از زیر در نانداخته ند و . . . وقتی بسته می رسد دلت شاد می شود زود بازش می کنی و . . . برگ های کاغذ را می بلعم . . . می توانم خط ت را بخوانم، نگران نباش، می خوانم و تمام وجودم پر می شود از خاطرات گذشته، از روز های شاد گذشته، از پسری که ساکن خیابان راهنمایی بود، از تو . . . راست می گویی، باید تصمیم بگیرم و من دارم زیر سنگینی نگاه های درونم آب می شوم، کاش، پنجشنبه جواب نامه را پست خواهم کرد
. . .


این کتاب روز ها ست دستم مانده، روز ها ست می خواهم جرات پیدا کنم برای خواندن، نمی دانی چقدر سخت است تمرکز ذهنی که در آشفتگی های خودش درمانده ست که بیا و بشین و این کتاب را باز کن، آدم ها روی پل، شاعر ش نوبل برده، مگه نمی بینی؟ و نمی بینم، من
. . .

یک شعر از روی کتاب می آورم، نوعی تبلیغ که مثلا می روید و می خرید و می خوانید و . . . و تمام امیدواری های پوک

گربه ای در خانه ی خالی

. مردن – با گربه این کار را نمی کنند
چون گربه در خانه ای خالی
. چه کار می تواند بکند
. از دیوار بالا رفتن
. خود را به مبل ها مالیدن
انگار اینجا چیزی عوض نشده
. اما چیز ها جای ِ خود نیستند
انگار از سر ِ جای ِ خود تکان نخورده اند
. اما از هم جدا شده اند
. و شب ها، چراغ خواب دیگر روشن نیست

صدای ِ گام هایی روی پله به گوش می رسد
. اما همان گام ها نیست
دستی هم که ماهی را در بشقاب می گذارد
. همان دست نیست

چیزی اینجا آغاز نمی شود
. در زمان ِ همیشگی خود
چیزی اینجا اتفاق نمی افتد
. طوری که قرار بود
کسی اینجا بود و بود
و بعد ناگهان ناپدید شد
. و مدام، نیست

. همه ی ِ کمد ها را گشتن
. قفسه ها را دیدن
. سر به زیر ِ قالی ها کردن وارسی کردن
حتا ممنوعیتی را نقض کردن
. و کاغذ ها را پخش و پلا کردن
کار دیگری ماند که نکنیم؟
. خوابیدن و صبر کردن

. اگر برگردد
. اگر پیدایش شود
، من دیگر به او خواهم گفت
. که با گربه این کار را نمی کنند
به طرفش طوری خواهم رفت
که انگار هیچ چیز نمی خواهم
یواش یواش
. با پاهای رنجیده خواهم رفت
. و در ابتدا از لوس شدن ها و جست و خیز ها خبری نخواهد بود

ویسواوا شیمبورسکا
Wislawa Szymborska
برنده ی نوبل ادبی 1996 – لهستان
ترجمه مارک اسمورژنسکی، شهرام شیدایی و چوکا چکاد
تهران – نشر مرکز – چاپ سوم – 1200 نسخه – 143 صفحه – 1382 – 1250 تومان

سرم را خم می کنم و هنوز پارک یخ کرده ی توی سجاد است و تو جدی نشسته ای و داری همین شعر را می خوانی و من دارم فکر می کنم روز های آرام و خوشبخت مان چقدر سریع دود شدند در این اوهام سرد، که حالا
. . .

امروز باور کردم دلم برای خودم چقدر تنگ شده، وقتی که تمام عصر توی تخت فقط غلت می زدم و همه چیز در هم آشفته بود و تو هم ذهنت بسته بود برای روح آزرده از همه چیزم، کاش دست هایم سبز می شد
. . .

* * * *

تو کدام فانوسی؟ کدام فانوس؟ تمام وجود آشفته می شود که شاید . . . یعنی شاید خودت باشی؟ بعد این همه روز های آزرده، بعد همه شان، خودت هستی؟

مصطفی
2005-12-03
نه و بیست دقیقه ی شب