سومین سی دی را می گذارم توی جعبه اش و فکر می کنم که شده ام مثل خواهرزاده دومی، که امروز بعد از ظهر از خواب بیدار شد و گفت: خمیر شدم. فکر می کنم و سیروان گوش می کنم، چقدر این بشر خوش فکر کار کرده، اول که توی سی دی ام پی تری سدریک بود، فکر کردم لس آنجلس نشین باشد با این آهنگ ها، بعد که دیروز آقای دوست وقتی آمده بود ژوزفینا را تا خرخره پر از فیلم های بی بی سی از سری کار های شکسپیر کردیم، وقتی آهنگ ها را گوش کرد گفت این که سیروان است، سی دی اش را برایم آورد، تهران کار شده است، فوق العاده است، اگر ندارید بروید دنبالش و گوش کنید، یعنی به من که خیلی چسبید، این هم سایت این آقاهه
http://SIR-1.com
.
.
.
آدم نمی شوم، باز شونصد تا کتاب را با هم شروع کردم به خواندن، صبح ترجمان درد های ِ جومپیا لیری ترجمه ی مژده دقیقی را سر کلاس خواندن متون ادبی پیشرفته شروع کردم و چهار صفحه خوانده بودم – و ده تا غلط هم گرفته بودم – که استاد صدایم زد که از روی متن سر فیلیپ سیدنی بخوانم، قبلش هم متن انگلیسی تام سایر – در واقع توم سایر – را شروع کردم و عصر هم متن انگلیسی ِ ارباب حلقه ها – و چه مقدمه ی فوق العاده ای نوشته است جی آر آر تالکین روی کتابش – و دوباره همه چیز عادی شده است ( و تو میل نمی زنی چرا؟ ) و دوباره عصر که از خواب بیدار شدم – با صدای گریه ی امیر حسین – و دویدم – گیج – که چه شده، و نازش کردم – بغل مامان بزرگش بود – و آمد بغلم کلی بغض کرد که چرا گذاشته اند ش اینجا و رفته اند جشن مهد خواهرش، اینقدر بغض کرده بود که دلت ریش ریش می شد – و بعد هم میگرن گرفتم – هر وقت یک دفعه از خواب بیدار شوم میگرن می گیرم – و توی تاریکی می نویسم، دی جی گوش می کنم، انگلیسی ( و تو چرا میل نمی زنی؟ ) و فردا برای اولین بار می روم سر یکی از کلاس ها و فردا یک روز جدید است و چقدر زود همه چیز عوض می شود، امروز کلی حرف های خوب زدیم، امروز چهار تایی وسط حیاط دانشگاه اینقدر بلند بلند خندیدیم – کم مانده بود پخش زمین بشیم – که همه بر می گشتند چپ چپ نگاه مان می کردند، لابد یکی توی ذهنش گفته این ها حشیش کشیدن؟ یعنی نمی دونی چه جوری می خندیدیم، ادا در می آوردیم، خوش می گذراندیم، همه چیز خوب بود و هوا صاف ( و تو میل نمی زنی) و من بر می گشتم خانه توی ذهنم تصویر روشنی بود
.
.
.
میگرن نگذاشت متن را تمام کنم
.
.
.
سودارو
http://SIR-1.com
.
.
.
آدم نمی شوم، باز شونصد تا کتاب را با هم شروع کردم به خواندن، صبح ترجمان درد های ِ جومپیا لیری ترجمه ی مژده دقیقی را سر کلاس خواندن متون ادبی پیشرفته شروع کردم و چهار صفحه خوانده بودم – و ده تا غلط هم گرفته بودم – که استاد صدایم زد که از روی متن سر فیلیپ سیدنی بخوانم، قبلش هم متن انگلیسی تام سایر – در واقع توم سایر – را شروع کردم و عصر هم متن انگلیسی ِ ارباب حلقه ها – و چه مقدمه ی فوق العاده ای نوشته است جی آر آر تالکین روی کتابش – و دوباره همه چیز عادی شده است ( و تو میل نمی زنی چرا؟ ) و دوباره عصر که از خواب بیدار شدم – با صدای گریه ی امیر حسین – و دویدم – گیج – که چه شده، و نازش کردم – بغل مامان بزرگش بود – و آمد بغلم کلی بغض کرد که چرا گذاشته اند ش اینجا و رفته اند جشن مهد خواهرش، اینقدر بغض کرده بود که دلت ریش ریش می شد – و بعد هم میگرن گرفتم – هر وقت یک دفعه از خواب بیدار شوم میگرن می گیرم – و توی تاریکی می نویسم، دی جی گوش می کنم، انگلیسی ( و تو چرا میل نمی زنی؟ ) و فردا برای اولین بار می روم سر یکی از کلاس ها و فردا یک روز جدید است و چقدر زود همه چیز عوض می شود، امروز کلی حرف های خوب زدیم، امروز چهار تایی وسط حیاط دانشگاه اینقدر بلند بلند خندیدیم – کم مانده بود پخش زمین بشیم – که همه بر می گشتند چپ چپ نگاه مان می کردند، لابد یکی توی ذهنش گفته این ها حشیش کشیدن؟ یعنی نمی دونی چه جوری می خندیدیم، ادا در می آوردیم، خوش می گذراندیم، همه چیز خوب بود و هوا صاف ( و تو میل نمی زنی) و من بر می گشتم خانه توی ذهنم تصویر روشنی بود
.
.
.
میگرن نگذاشت متن را تمام کنم
.
.
.
سودارو