March 08, 2006

صداها در هم گم می شوند، مثل اینکه ایستاده باشی در وسط یک مهمانی، همه جا همهمه، هر جایی یکی ایستاده با یکی حرف می زند، صدای محو موسیقی، کلاسیک، یعنی مهمانی رسمی است، دی جی یعنی بزن و بکوب و خوش باش . . . زندگی م شده است نقش های آرام. فکر می کنم مدت ها است این قدر آرام نبوده ام، آرام، خوب، خوشبخت . . . آره، خوشبخت، میلت را صبح می خوانم، غمگینی، ولی آرام می شوم، از فکر و خیال در می آیم، شب که زنگ می زنم خانه تان، نیستید، کتاب ها را می ریزم بیرون قفسه و گرد گیری می کنم و کتاب ها را مرتب می کنم، کتاب ها از آشفتگی در می آیند، آهنگ گوش می کنم، خانه برای ساعتی تنها است با من، آهنگ گوش می کنیم و کتاب ها را نگاه می کنم و هزار خاطره در ذهنم بیدار می شود
.
.
.

گلی ترقی می خوانم. نوشته های یک زن با مو های قهوه ای کم رنگ، مو های کوتاه، لبخند می زند، عکس هایش را در بی بی سی دیده ام، گلی ترقی که داستان هایش زنده ات می کند، گلی ترقی که کلی خوشگل می نویسد، جمله ها را ول می کند روی کاغذ و نقش زیبایی می زند، خواندن داستان هایش مثل یک خواب خوب است، چشم هایم را می بندم و خواب می بینم، چشم هایم را می بندم و از تمام واقعیت دور می شوم، صفحه ای باز است و یک دختر پولدار شهری دارد از زندگی اش می گوید، چشم هایم پر از اندوه زندگی می شود، چشم هایم را باز می کنم، کتاب جایی دیگر گلی ترقی را گذاشته ام توی کمد، آهنگ گوش می کنم، مک نیت، مک نیت که آرام می خواند و زیبا و آهنگ هایش مثل زندگی است
.
.
.

سرم را بالا که می آورم آقای دکتر را می بینم لبخند می زند از دور، چند سال . . . ؟ نمی دانم، عدد ها را گم کرده ام، لبخند می زنم و رو بوسی و رد شدن از خیابان، خندیدن، حرف زدن، قدم زدن، از سر سه راه راهنمایی تا سر کوچه، راه رفتن و اینکه پنج سال . . . پنج سال پیش سر یک کلاس می نشستیم، می گوید، از محمد رضا، من از مجید ها می گویم، می گوید هم را ببینیم، می گویم باشد، می دانم که باز گم می شویم در کلاس ها و لحظه های خودمان، می دانم و فکر می کنم خوب است دوباره هم را ببینیم، نفس عمیق می کشم و خانه منتظر است، نهار می خورم و مسکنی برای سردردی که خوب نمی شد، سنگین می خوابم، سر کلاس بیست و یک گرم را تماشا کردیم، خواب دیدم سر دسته ی یک باند توزیع مواد مخدر هستم، توی خواب کتکت زدم برای حرف هایی که امروز توی میلت زده بودی، توی خواب سنگدل شده بودم، می خواستم آدم بکشم، توی خواب قهقهه می زدم، می ترسیدم از پلیس، توی خواب
.
.
.

بچه ها برگه ی سوال های کنکور را دارند، کلید ها هم آمده، من گفته ام کتکم بزنند نمی روم این ها را نگاه کنم، من کتکم هم بزنند این خوشبختی را ول نمی کنم، امروز از خودم بدم آمد، دو قفسه کتاب را که ریختم بهم، یک لیست درست کردم، هشتاد و یک عنوان کتاب که توی کتابخانه هست و هنوز نخوانده ام، بدون حساب کتاب هایی که دست بقیه هست و هنوز نخوانده ام، بدون حساب کتاب هایی که قرار است برایم بفرستند، بدون . . . یعنی مثل خر کتاب های خوشگل تپل بخوانم هر روز، نفس های عمیق بکشم، خواب های سنگین، لحظه های خوب، نه تلویزیون نگاه کنی، نه هیچ چیزی، دوست داشتی، یک فیلم نگاه کنی از روی هارد که تا خرخره پر از فیلم های خوب است، تا خرخره پر از موسیقی است . . . توی لیست کار هایت چقدر چیز های خوشگلی هست، چقدر تو تنبل شدی، بی خیال همه چیز، صبح سر کلاس به سوی فانوس دریایی کار می کنیم، ویرجینیا وولف، چند تا از بچه ها کتاب را نفهمیده اند، یعنی فکر کنم جزو معدود کسانی هستم که کتاب را عاشقانه دوست دارم، قبل از کلاس مکتب های ادبی در مورد کتاب حرف می زنم، خوب، سخت است یک دفعه پریدن به این متن، وقتی قبلش به اندازه ی کافی ریدینگ را قوی نشده اند، این را به یکی از بچه ها می گویم که گفت کتاب مزخرف است – من آدم متمدنی هستم، خودم را کنترل کردم و منتقی جواب دادم، یعنی سعی کردم منتقی جواب بدهم
.
.
.

این روز ها خوب است. مثل یک خواب ِ خوب است، پر از لحظه های آرام

پر از نفس های عمیق

پر از زندگی

.
.
.

سودارو
2006-03-07
یازده و یازده دقیقه ی شب

من حواسم هست، لینک ها را به زودی اضافه می کنم، یکی اینکه باید بروم از آرشیو و پست های قدیمی لینک ها را پیدا کنم – چه کار سختی – و بعد هم باید فکر کنم پسورد بلاگ رولینگ را یادم بیاید