March 13, 2006


http://ernesto.blogfa.com/post-38.aspx

.
.
.

گم می شود، همه چیز در باد گم می شود، تصویر ها، نقش ها، رنگ ها، دختری که نمی تواند حریف باد بشود، موهایش از زیر مقنعه میان باد می رقصند، دسته مو های مشکی جمع شده پشت سر، همه چیزی در هم آمیخته، تصویر ها، حضور ها، نگاه ها . . . استاد نیامده است، یعنی ول گشتن، یعنی همین جوری میان باد راه رفتن و باز راه رفتن و باز . . . آخرین هفته ی ترم در سالی که هنوز دارد نفس نفس می زند، هنوز دارد می دود، آخرین حضور ها، آخرین لبخند ها، آخرین . . . آقای سنجرانی می گفت بگذار عید بگذرد، تازه می فهمی چی داره می شه، چه چیزی؟ چه چیزی دارد اتفاق می افتد؟ ترم هشت، می گویند آخرین ترم، می گویند آخرین بار، می گویند
.
.
.

http://naserghiasi.blogspot.com/

.
.
.

ساعت یازده و بیست و دو دقیقه ی یک شب آشفته، پر از نقش هایی که آرام نیستند، همین جا، درون ِ ذهنم، باید بنویسم، باید حوصله داشته باشم یک میل، دو تا میل، نمی دانم چند تا میل بنویسم، میل هایم را روی یک فایل ورد تایپ می کنم و بعد می فرستم
.
.
.

2006-03-11

* * * *

این آدرس را ببینید، سایت تازه راه افتاده است، چند روز دیگر می گویم چرا دیدن این آدرس مهم است – یعنی حداقل برای من مهم است

http://www.bookfiesta.ir/modules/fa/home.aspx

.
.
.

دارم تخصص پیدا می کنم در نصفه نوشتن و ول کردن، از سری داستان های نیمه کاره رسیده ام به پست های نصفه نیمه و می بینید، مثل امروز که نصفش مال دیروز است و نصف مال ِ امروز
.
.
.

شاید، شاید چون نوشتن برایم سخت شده است، شاید چون به آرامش احتیاج دارم، آرامش با همراهی ِ کتاب های تپل ِ چاق جلد سفید، جلد سیاه، کتاب های خوشگل، دارم دوباره جنگ و صلح را می خوانم، یک بار شونصد سال پیش خوانده بودمش با یک ترجمه ی ملالت بار، این بار از روی متن سروش حبیبی می خوانم، زیبا ست، این روز هایم را پر می کند و از تنهایی نجاتم می دهد، تنهایی که با هیچ چیزی پر نمی شود، می دانی، با هیچ چیزی، حتا با خوشبختی
.
.
.

سودارو
2006-03-12
یازده و پانزده دقیقه ی شب

لطفا کسانی که به من لینک داده اند و من به آن ها لینکی نداده ام، لطف کنند برایم کامنت بگذارند تا لینک شان اضافه شود، ممنون می شوم