November 03, 2005

صبح که فایل را باز کردم با خودم گفتم جودی آبوت از این چیز ها نمی فرستاد که، طالع بینی چینی، الان نشستم و صفحه اش را پر کردم و . . . جالب بود. چند تا سوال بود که جواب دادم، حوصله نداشتم، فکر می کردم . . . جواب ها را خواندم و دود از کله ام پرید

شماره ی 3 نام کسی است که عاشق ش هستید . . . نوشته بودم سامره، شماره ی 4 کسی است که شما بیشتر از همه به او اهمیت می دهید . . . نوشته بودم علی، شماره هفت نام کسی است که دوست ش دارید ولی با هم نمی سازید – عاقبت به خیر نمی شوید . . . نوشته بودم الهام، شماره 5 نام کسی است که شما را خوب می شناسد . . . نوشته بودم صادق، آهنگ شماره 9 برای شخص شماره هفت است . . . نوشته بودم، بیا درباره عشق صحبت کنیم، آهنگ شماره ی 11 می گوید شما چه عقیده ای در مورد دنیا دارید . . . نوشته بودم خداحافظ زشت ِ من

. . .

http://www.tehrandata.com/index.html

از اینجا بروید توی طالع بینی چینی و بعد روی بخش بازیهای شگفت آور کلیک کنید
. . .

امیدوارم دود از کله ی شما هم بپرد، هر چند حالا که از بخش پاسخ نامه نوشته ام تاثیر ش می رود

* * * *

خیابان شهر آرام بود. دختری که جلوی من ایستاده بود و منتظر بود چراغ قرمز شود تا بشود رد شد مو هایش را از پشت بسته بود، دو دسته از مو هایش را ریخته بود توی صورت ش و قیافه اش سنگین بود. شال سفید ش روی هوا ولو بود. دوست پسر ش بی خیال داشت جایی را نگاه می کرد. دوست پسر ش اهمیت نمی داد به هیچ چیز. حیف آدامس نمی جوید، به ژست ش بیشتر می آمد . . . دختر داشت داد می زد، خیابان فلسطین خلوت بود. شاید پسری پشت خط بود. نمی دانم، تلفن را قطع کرد و چیزی به دوست همراه ش گفت . . . من آواره بودم. هوا سرد نبود، من سردم بود، چشمم از سرما اشک می آورد. با دست پاک شان می کردم، باز هم اشک . . . یک روزنامه می خرم، همین جوری، یک فیلم دیگر نگاه می کنم، بی هدف، جمله ها برایم جالب نیستند، فیلم زیبایی خود ش را دارد، ولی ضعیف است، دیالوگ ها مخصوصا، بی خاصیت و . . . با صحنه پردازی صرف که نمی شود فیلم ساخت، صحنه پردازی و چند تا هنرپیشه ی معروف، چقدر جولیا رابرتز افت کرده است، از عروسی بهترین دوستم که هنوز شیرینی اش توی لب هایم مزه مزه می شود تا این فیلم، کلوزر – نزدیکی – هیچ، تمام فیلم یک شوخی بی مزه است، دوست ش ندارم، کتابی بر می دارم، می خوانم، همین جوری
. . .

لورنا مک نیت گوش می کنم، چقدر آواز های این زن زیبا ست، چقدر
. . .

* * * *

می دانی، بعد از آن میل که ریختم بهم و همین چند روز پیش بود که سه روزی آپ دیت نکردم و چند نفری شروع کردن به غر غر کردن که چرا آپ نمی کنی . . . میل بعدی ت که رسید، چشم هایم خیس خاطره ای شدند که . . . یادت نیست، نباید هم یادت باشد، خودم هم نمی دانم درست چه روزی بود، آمدی، من دلم گرفته بود، من وحشتناک گرفته بود، دلم می خواست . . . نه، آمدی و حالت خوب نبود و نشستی روی تخت و من نشستم جلوی پا هات و شروع کردی به حرف زدن و من مثل ِ یک دوست خوب گوش کردم و دست هات رو ناز کردم و بغلت کردم و گذاشتم سرت را بگذاری روی شانه هام و حرف بزنی، گریه کنی، گذاشتم . . . میل ت را خوندم یاد آن روز افتادم، یاد . . . دلم گرفت، دلم خیلی گرفت، می دانی، من شدم مثل تجربه ی تکراری زجر، احمقانه ست تمام این روز ها، من واقعیت ندارم، دیدی که، دیدی که واقعیت ندارم، دیدی که . . . چشم هام رو می بندم می توانم بوی تلخ تنت رو دوباره احساس کنم، و پوست گرم و دست های همیشه عرق کرده ت رو، می دونی، هر روز تسبیح ت رو می اندازم گردنم و می روم بیرون، هر روز که می روم بیرون
. . .

* * * *

ممنون از لینک های تان

http://freeedom.blogspot.com

http://nikahang2.blogspot.com/

جایی در همین شبی که گذشت
سودارو
2005-11-02

شنبه، پانزدهم آبان ماه، انجمن علمی زبان میزبان تمام اعضای خود است. منتظر تان هستیم. اگر اشتباه نکنم ساعت دوازده تا یک و نیم. به عنوان مسئول کانون شاعران و نویسندگان یک صحبت کوتاه هم خواهم داشت