November 29, 2005

بعد از دو سال و هفت ماه کامل و شش روز کامل و پانزده ساعت، وقتی که خواهرم زنگ زد که می خواهیم برویم حرم، گفتم با آن ها بروم. آخرین بار . . . تصویر محو کافی شاپ توچال توی ذهنم هست، وقتی من بودم و امیر و افسانه و سدریک و نشستیم و شیر موز مخصوص توچال خوردیم و حرف زدیم و خندیدیم و . . . یادت هست افسانه؟ بعد ها گفتی که هر سال جمع شویم دور هم و من و سدریک خندیده بودیم به تو، که خوب هر سال جمع می شویم و . . . الان نمی دانم تو کجا هستی، از امیر هیچ خبری ندارم، و سدریک هم که . . . وقتی سر خیابان سناباد خداحافظی کردیم من و تو دویدیم که به قرار مان برسیم برای زیارت حرم که . . . شب سال نو بود

من هیچ وقت دیگر نتوانستم برای زیارت به حرم بروم. دلم می گرفت که بخواهم به این موضوع فکر کنم که، مگر فقط حرم بود؟

امروز بعد از دو سال و . . . نشد، نشد، جای پارک نبود، یک ساعت دور حرم چرخیدیم و هیچ. برگشتیم خانه

قدرت زار زدن را ندارم، قدرت یک قطره اشک را هم ندارم

* * * *

دانشگاه تهران باز هم شلوغ شده است، این بار به خاطر انتصاب ریس دانشگاهی که روحانی است و مدرک دانشگاهی هم ندارد، هر چند عنوان شده که استاد حقوق دانشگاه تهران بوده است – یعنی دقیقا چی درس می داده؟ این کلمه ی استاد را الکی استفاده کرده اند و یا واقعا از نظر دانشگاهی استاد محسوب می شود؟ استاد در دانشگاه مدرک دکتری دارد، سال های مشخصی را درس داده است، تعداد مشخصی هم کتاب دارد و مقاله و شرکت در چند کنفرانس علمی معتبر – شاید برای خیلی ها باز نباشد که چرا دانشجو ها معترض ند به این موضوع

ببینید، کسی که مدرک دانشگاهی ندارد یعنی حتا یک روز هم دانشجو نبوده است، یعنی هیچ درک مشخصی از جایگاه دانشجو ندارد – مثل تمام کسانی که توی ایران دانشجو ها را با دانش آموزان یکی حساب می کنند، مثلا این رفتار کاملا توهین آمیز که با کارت دانشجویی نمی توانی چکی را نقد کنی، ولی با گواهینامه راهنمایی رانندگی می توانی – یعنی نمی تواند رفتار های دانشجویان را تفسیر کند، یعنی نمی داند پژوهش دانشجویی یعنی چه، یعنی همان حرفی که بین دانشجوی دختر و پسر دیوار بکشیم مبادا اسلام به خطر بافتد

دانشجو های تهرانی هم رفتاری در خور این آقای فاقد مدرک دانشگاهی داشته اند، او را از محل معارفه تا درب دانشگاه تعقیب و هو کرده اند، عمامه ی آقا هم افتاده است، وزیر علوم هم از درب پشتی فرار کرده است

این را هم بگویم که وقتی بیش از 400 دانشجو تو جو الان جمع می شوند یک جایی به اعتراض یعنی خیلی تعداد معترضان بیشتر است، ولی به خاطر شرایط . . . می دانید که

من نمی توانم اعتراض نکنم. بی بی سی مثلا هر بار به طعنه می نویسد اولین ریس دانشگاه تهران که مدرک دانشگاهی ندارد، خوب من دچار حس تو سری خور می شوم

* * * *

نمی دانم فهمیده اید یا نه، ولی وبلاگ این روز ها خیلی تیره ست، فقط آپ دیت می کنم، واقعیت را بگویم، فقط برای اینکه اِراتو وقتی آن لاین می شود خط های من رو بخواند، هیچ هدف دیگری برای نوشتن ندارم. این روز ها که گذشته ست بقدری وضع روحی ام خراب بوده ست که تمرکز کردن برایم زجر آور ست، کار هایم را به زور کتک پیش می برم. شاید فقط کلاس های مهدی موسوی ست که برایم آرامش می آورد که هنوز هم ادامه بدهم، ولی، امروز رسما از مسئولیت کانون شاعران و نویسندگان استعفا خواهم داد و فعالیت های کانون را تا زمان انتخاب مسئول بعدی معلق می کنم، هر چند قصد دارم کارگاه نقد را فقط برای چهار جلسه ی دیگر ادامه بدهم تا به یک جایی برسد، وبلاگ هم . . . فعلا که آپ دیت می شود، شاید یک روز بتوانم باز هم بنویسم، خدا خدا می کنم که وضع از اینکه هست بد تر نشود، فقط به دو نفر گفته ام واقعیت چیست، و . . . و فقط خودم می دانم که اگر آن اتفاق تلخ بافتد . . . خوب هنوز که اتفاق ی نیست، که هنوز
. . .

نفس بکش لعنتی، عمیق تر
گفتم که معجزه نیستم، آدمم
گفتم که صبر کن
گفتم که . . . و باز تو همان کابوس تکراری
هر شب میان خواب در لبخند
در افسوس
که آخر میان آسمان ِ مان، مرگ نقطه ی پایان شد
که تو
. . .

یک پاره از آخرین شعر نیمه تمام م

مصطفی
2005-11-29
دو و هشت دقیقه ی صبح