November 16, 2005

دور شدی، باز هم دکه ی روزنامه فروشی خیابان راهنمایی، باز هم شب، باز هم ایستادم رو به روی نگاهت لبخند زدم، باز هم . . . دستم را برای یک لحظه فشردی و دور شدی، هوا ساکن بود، هوای ساکن بین مانتو و روسری ت موج می خورد، هوای ساکن درون وجودم می سوخت، سرم را پایین انداختم و دور شدم، شهر
. . .

نشسته بودم روی نیمکت آواره ی توی پارک و یک بخش دیگر از شعری را نوشتم که باید سه شنبه پست شده باشد برای یک جشنواره، نشستم و تمام دنیا سرد بود و تمام واژه های بدبخت توی سرم گیج می خوردند و سردم بود و نگاه می کردم به گربه ای که آن طرف پارک قدم می زد، نگاه می کردم به برگ ها که منتظر باد بودند که بریزند شان روی زمین، نگاه می کردم به تصویر آشفته ی شب، نگاه می کردم و از پشت سرم آمدی و من ده ثانیه قبل ش بلند شدم، برگشتم و تو رو به رویم ایستاده بودی، لبخند می زدی

گفتی وقتی ناراحت می شوم صورتم خوشگل تر می شود، من جمع شده بودم توی خودم و تکیه داده بودم به تو، گفتی که یک جوری می شوم، یک جور خوبی، تمام راه توی تاریک روشن کوچه ی خلوت من فکر می کردم که دیگر نمی توانم از این خیابان رد شوم، فکر می کردم که تصویر تمام سال های گذشته شکسته، فکر می کردم که چقدر این جا خلوت است، فکر می کردم روی دیوار ها همان طوری ست، با همان دیوار نوشت ها، فکر . . . تن ت بودی آرام ی می داد اِراتو، می دانستی امشب تمام انگشت های سرد ِ سرد ت از تمام وجود ِ من گرم تر بود، از تمام انگشت های کبود ِ آشفته ام، از . . . بیسکویت شیرین را می خوردیم، یکی من، یکی تو، آخری هر دو با هم، که
. . .

تکنو گوش می کنم باز، در انتظار، انتظار ِ لعنتی ِ مسخره، که چه می شود؟ چه . . . ؟ به ماه که نگاه کردم فهمیدم که اتفاق نمی افتد، فهمیدم که . . . کاش اتفاق نافتد، که هنوز نیامده من این جوری بهم ریخته ام، که . . . خودم را کنترل کردم امروز که وسط کلاس رمان کیفم را ناندازم روی شانه بروم بیرون که چقدر . . . همه چیز ابله گونه، مسخره، گنگ، توی سجاد راه می رفتم و دستم را می کشیدم به ردیف بوته های گیاهی که نمی دانستم چیست و به فارسی و انگلیسی بلند بلند فکر می کردم و مردی که از کنارم رد شد فکر می کرد مستم، که
. . .


گفتی تو اگه کسی خودش رو بکشه ناراحت می شی؟ گفتی وقتی کسی خودش رو می کشه به بن بست رسیده، گفتی که به این نتیجه رسیده که باید بره، گفتی که . . . گفتی کاش آن گل بنفش را دستت نگرفته بودی
. . .


برای نمی دانم چندمین بار آهنگ نامب – کرخت – مال لینکین بارک را گذاشتم و در تصاویر ش خیره . . . برای چندمین بار مصطفی؟ چندمین بار؟

مصطفی
2005-11-15
شب، حدود هشت شب

دیشب همه اش در خوابی گذشت که از در خیابان بودم و در سفر و . . . سر سه راه راهنمایی ایستاده بودم، در میانه ی خیابان، خیابان خلوت بود، یعنی توی پیاده رو کسی نبود، توی خیابان چند تا ماشین، بیشتر تاکسی، از دور آمدی، حالت فکر کنم خوب نبود، بغل ت کردم و صورتم را چسباندم به صورتت، یک مرد توی یک تاکسی بود که پشت چراغ مانده بود، عصبانی پیاده شد و آمد تهدید مان کرد، بعد هم شماره ی وزارت اطلاعات – چرا آنجا؟ - را گرفت، من به تو گفتم که بروی، من نمی توانستم تند راه بروم، تو، تمام وجود ت آشفته، دور می شدی، من میانه ی خیابان راهنمایی را نگاه می کردم – این بار پر از آدم – که تو دور می شدی و روسری ت افتاده بود و مو هایت پشت سرت موج بر داشته بود . . . از خواب پریدم، سردم شده است، سردرد م، نمی دانم چه مسکنی بخورم سر صبح؟

پیوست: مجله ی ققنوس مال انجمن علمی زبان در دانشگاه عرضه شده است، به بهای دویست تومان، اگر دوست دارید تهیه فرماید