دو روز تعطیل بودن و دو روز خوابیدن، ظهر که خوابیدم گفتم نگذارین زیاد بخوابم، دو خوابیدم و ده شب بیدار شدم، آن چنان خستگی بد خوابیدن های یک ماه گذشته توی درونم بود که نمی توانستم راه خانه را پیدا کنم، بار اول توی مصر از خواب بیدار شدم، حدود دویست سال پیش، جایی بود بین اعراب و انگلیسی ها، جایی بود نزدیک اهرام و من یک انگلیسی بودم، بعد توی عربستان چشم هایم را باز کردم، زمانی که تکنولوژی داشت وارد زندگی بدوی اعراب می شد، پسر مردی ثروتمند بودم، دهه ی هزار و نهصد و شصت، باز خوابیدم و این بار توی اتاق خواب اِراتو چشم هایم را باز کردم، می خواست بخوابد، خوابیدم و توی خانه بیدار شدم در یک روزی که نمی دانستم چه روزی است، صدایم را نمی شنیدند، خوابیدم و بیدار شدم، نشستم و توی اتاقم بودم، ده شب گذشته بود، تشنه بودم و گیج و منگ
. . .
خواب دیده بود من در فیلم ی که پدر مقدس کارگردان ش است خودم را می کشم، خواب دیده بود و ترسیده بود و من فکر می کردم که سال اول دبیرستان یک بار سعی کردم خودم را بکشم و بعد از آن خودکشی یک شوخی احمقانه شد، که
. . .
بیدار شده بود از خواب، بیدار شده بود و دیده بود ایستاده ام بالای سرش، سرم را انداختم پایین و می خواستم از اتاق بروم بیرون، دست هایش را باز کرد و گفت بیا پیش من بخواب و من کنار ش خوابیدم، خوابید باز و بیدار که شد من هنوز داشتم آرام نفس می کشیدم . . . تلفن را که قطع کردم همه اش به این رویایی که در بیدار ی دیده بود فکر می کردم و اینکه توی آن ساعت من توی اتاقم خواب بودم، که
. . .
لیوان آب سرد را سر کشیدم، نفس عمیق و همین جوری تکه داده بودم به اوپن، گفتم یادته پرسیده بودی چرا مشروب نمی خورم؟ گفتم من با همین لیوان آب هم می تونم مست کنم، فقط خندیدی، من خوب نبودم، ترسیدی از من؟
می دانی چند دنیا هست که همزمان در آن زندگی می کنیم؟ نمی دانم، یکی، یا بیشتر، یا . . . فکر می کنم هیچ چیز مثل سلاخ خانه ی شماره ی پنج اثر کورت ونه گات نتوانست آن مفهومی را که از شکست زمان و تونل مکان در ذهنم بود را بهتر نشانم بدهد، که
. . .
* * * *
دچار روزمره گی ادبیات شده ام، یعنی عادت کرده ام به کتاب خواندن، به درس ها، جزوه ها، فیلم ها، به . . . دیگر احساس ندارم وقتی متنی را دستم می گیرم. مثل یک جسد سرد . . . نمی توانم ذهنم را محدود کنم، نمی توانم تمرکز کنم، نمی شود، سه ماه و خورده ای دیگر کنکور ارشد است و من
. . .
می خواستم روی یک نمایشنامه از سوزان گس پل کار کنم، ولی به دلم افتاد که بروم سراغ پینتر، رفتم و اولین نمایشنامه اش، اتاق را دستم گرفتم، هنوز سه روز از شروع کار ترجمه ی نمایشنامه نگذشته بود که پینتر نوبل ادبیات را گرفت، کلی شنگول شدم، ولی کار دیگر ارزشی نداشت، می دانم که چند ناشر دنبال این افتاده اند که نمایشنامه های پینتر را به بازار عرضه کنند، نیلوفر مثلا، بعد از کلی دست دست کردن کار ترجمه تمام شد و دارم تایپ ش می کنم، به سرم زده است آن را در اینترنت قرار بدهم، ولی کجایش را درست نمی دانم، دوات گزینه ی خوبی است، ولی این سوال برایم پیش آمده که آقای معروفی حاضر می شوند متن نمایشنامه را در گردون ادبی در تبعید قرار بدهند یا نه؟ اگر کسی پیشنهادی دارد لطفا برایم بفرستد، ممنون می شوم
مصطفی
2005-11-20
یک و بیست و پنج دقیقه ی صبح
درونم وجه های سیاهی ست، نمی توانم بنویسم در مورد شان، نمی توانم حرف بزنم در مورد شان، توی لبه ی تاریکی و وهم گیر کرده ام
. . .
. . .
خواب دیده بود من در فیلم ی که پدر مقدس کارگردان ش است خودم را می کشم، خواب دیده بود و ترسیده بود و من فکر می کردم که سال اول دبیرستان یک بار سعی کردم خودم را بکشم و بعد از آن خودکشی یک شوخی احمقانه شد، که
. . .
بیدار شده بود از خواب، بیدار شده بود و دیده بود ایستاده ام بالای سرش، سرم را انداختم پایین و می خواستم از اتاق بروم بیرون، دست هایش را باز کرد و گفت بیا پیش من بخواب و من کنار ش خوابیدم، خوابید باز و بیدار که شد من هنوز داشتم آرام نفس می کشیدم . . . تلفن را که قطع کردم همه اش به این رویایی که در بیدار ی دیده بود فکر می کردم و اینکه توی آن ساعت من توی اتاقم خواب بودم، که
. . .
لیوان آب سرد را سر کشیدم، نفس عمیق و همین جوری تکه داده بودم به اوپن، گفتم یادته پرسیده بودی چرا مشروب نمی خورم؟ گفتم من با همین لیوان آب هم می تونم مست کنم، فقط خندیدی، من خوب نبودم، ترسیدی از من؟
می دانی چند دنیا هست که همزمان در آن زندگی می کنیم؟ نمی دانم، یکی، یا بیشتر، یا . . . فکر می کنم هیچ چیز مثل سلاخ خانه ی شماره ی پنج اثر کورت ونه گات نتوانست آن مفهومی را که از شکست زمان و تونل مکان در ذهنم بود را بهتر نشانم بدهد، که
. . .
* * * *
دچار روزمره گی ادبیات شده ام، یعنی عادت کرده ام به کتاب خواندن، به درس ها، جزوه ها، فیلم ها، به . . . دیگر احساس ندارم وقتی متنی را دستم می گیرم. مثل یک جسد سرد . . . نمی توانم ذهنم را محدود کنم، نمی توانم تمرکز کنم، نمی شود، سه ماه و خورده ای دیگر کنکور ارشد است و من
. . .
می خواستم روی یک نمایشنامه از سوزان گس پل کار کنم، ولی به دلم افتاد که بروم سراغ پینتر، رفتم و اولین نمایشنامه اش، اتاق را دستم گرفتم، هنوز سه روز از شروع کار ترجمه ی نمایشنامه نگذشته بود که پینتر نوبل ادبیات را گرفت، کلی شنگول شدم، ولی کار دیگر ارزشی نداشت، می دانم که چند ناشر دنبال این افتاده اند که نمایشنامه های پینتر را به بازار عرضه کنند، نیلوفر مثلا، بعد از کلی دست دست کردن کار ترجمه تمام شد و دارم تایپ ش می کنم، به سرم زده است آن را در اینترنت قرار بدهم، ولی کجایش را درست نمی دانم، دوات گزینه ی خوبی است، ولی این سوال برایم پیش آمده که آقای معروفی حاضر می شوند متن نمایشنامه را در گردون ادبی در تبعید قرار بدهند یا نه؟ اگر کسی پیشنهادی دارد لطفا برایم بفرستد، ممنون می شوم
مصطفی
2005-11-20
یک و بیست و پنج دقیقه ی صبح
درونم وجه های سیاهی ست، نمی توانم بنویسم در مورد شان، نمی توانم حرف بزنم در مورد شان، توی لبه ی تاریکی و وهم گیر کرده ام
. . .