January 03, 2006

بوی کامپیوتر گرفتم، دور و برم پر شده از کاغذ های بهم ریخته، کتاب ها، پوست تخمه، لیوان های نشسته ی چایی هایی که مال ساعت های گذشته اند، کاغذ ها را پرینت گرفتم و می توانم یک نفس عمیق آرام بکشم که اگر تا فردا صبح آسمان به زمین نیاید آماده ام برای تحویل دادن مقاله و نامه و . . . گیجم، یعنی اون قدر خسته ام که صبح که بیدار شم به خودم می گم تو که هنوز نخوابیدی، از صبح همین جوری دارم با ژوزفینا – که هی ری استارت می کرد و اعصابم رو خرد و کارت اینترنت که ساعت ده رد شده پدرم رو در می آره با اون سرعت مزخرف ش – سر و کله می زنم و کاغذ ها و فتوکپی ها و . . . و تایپ، صدای تق تق می دهد وجودم، ولی خوبه، الان می تونم بخوابم

بخوابم و آرام باشم و شاید خواب های خوب ببینم، مثل دیشب که همه اش خواب های خوشگل می دیدم، که دانشگاه داشت تمام می شد و کنکور لعنتی رد شده بود و همه چیز آرام بود و من داشتم کتاب هایی رو که دوست داشتم می خوندم، چه آرزوی ِ غریبی شده برام که کتاب هایی که دوست دارم رو بخوانم، باید یک روز برم کتابفروشی و چشم هام رو ببندم و چند تا کتاب خوشگل بخرم، دلم می خواهد آناکارنینا رو بخرم، جنگ و صلح رو هدیه گرفتم، آناکارنینا رو هم سروش حبیبی ترجمه کرده و ناشر ش هم یکیه، دلم می خواهد ابله داستایوفسکی رو هم بخرم و بشینم با خیال راحت ادبیات روسیه بخوانم، کتاب های گنده ی کسالت بار ِ پر از اسم، دلم می خواهد یک کم از این بمباران درس ها دور بشم، دلم می خواهد که راحت لم بدم و کتاب بخوانم و به هیچ چیزی فکر نکنم

تا دوازده اسفند . . . تا روزی که کنکور بدهم، چقدر آرزو های دور از دست شیرین اند

موقعی که کنکور می دادم، اون سال ها دلم می خواست کتاب های دکتر زرین کوب رو بخوانم، توی این سه سال و خورده ای، فقط یکی شان را خواندم، با کاروان حله را، آن هم همراه بریدا ی پائولو کوئیلو و یکی از آشنایان چقدر خندید از تناسبی که این دو تا کتاب با هم دارند

الان که کاغذ ها رو پرینت زدم و چشم هام باز نمی مونم و تمام وجودم کوفته است و هفت ساعت می تونم بخوابم، دلم می خواد خواب کتاب های خوشگل رو ببینم

خواب روز های که چقدر همه چیز قشنگ بود، من تازه چهارده، پانزده سالم شده بود و دزیره می خواندم و چقدر دزیره قشنگ بود

. . .

شب بخیر

من همین جوری ش هم الان خوابم

سودارو
2006-01-02
ده و چهل و دو دقیقه ی شب

خوب همینه دیگه، آدم نمی شی، همه اش کار ها رو می اندازی به آخرین روز و همین می شود که امروز برای چندمین . . . چندمین بار؟ شد، گیج می خوری و خواب آلو و . . . خوب، تمام شد این یکی هم، دو هفته ای است که هی از این کار می دوی سراغ آن یکی، خوب، این یکی هم تمام شد