January 08, 2006



می گم یک ساعت برای خودم و از ماشین پیاده می شم و موسیقی پاپ فارسی از من دور می شه و من می افتم یک جایی بین آدم هایی که دارند از خیابان رد می شوند، چهار راه دکترا، سر بر می گردانم و دوست را نگاه می کنم که منتظر است چراغ عوض شود و گاز بدهد و دیر ش شده و چقدر ترافیک مزخرف آزار دهنده بود توی راه که می آمدیم . . . دانشگاه نقش جدایی بود. آخرین بار ایستادن در صفی که شلوغ هم نبود، آخرین بار فرم را تحویل دادن، آخرین شانزده واحد را گرفتن، آخرین بار نگران این بودن که فلان استاد برای فلان ساعت . . . . نه، هیچ وقت برای تداخل داشتن درس ها نگران نبودم

سرم را بالا می آورم و یک نگاه سریع به کتاب های پشت ویترین می اندازم و می روم داخل، کتابفروشی امام شلوغ است، دلم می خواست تنها نمی آمدم، تمام راه دلم می خواست کسی، یعنی یک کسی، یعنی خود تو همراهم بودی، وقتی تو نمی توانی همراهم باشی هیچ کس دیگری نمی تواند همراهم باشد

هیچ کس دیگری

چرخ می خورم و کتاب های فلسفی که آرام توی قفسه ها تپیده اند، شلوغ است، می خواهم بروم آن سمت کتاب فروشی، جای کتاب های ادبی، این پا و آن پا می کنم، متوجه نمی شود، مثل همیشه که گیج هستم به فرانسه می گم ببخشید و با دست کنارش می زنم و می روم و کتاب های ادبی هم آرامم نمی کند

چرخ می خورم و قفسه ی کتاب های شعر، ته مغازه، کتاب را چنگ می زنم، گریز آهوانه 2، چشم هایم . . . جشنواره ای که چقدر دوست داشتم بروم، و تمام آن روز لعنتی . . . فکر نکن، مصطفی فکر نکن، کتاب را نگاه می کنم و اسم سامره هست، اسم تو نیست، اسم محمد هم نیست، چرا؟ ورق می زنم، یعنی چه؟ مگه مهدی تمام کار جشنواره را نکرده بود؟ یعنی یک جای کتاب هم نباید اسم سید مهدی موسوی باشد؟ یعنی چون کتاب هایش را توقیف می کنید به خودتان حق می دهید اسم ش را هم توقیف کنید؟


کتاب را روی سینه ام، یک جایی نزدیک قلبم نگه می دارم و کتاب کناری اش چشم هایم را خوشحال می کند، از ترمه و تغزل، گزینه ی اشعار ِ حسین منزوی، صورت مهدی می آید جلوی هر دو تا چشم هام که کلی برام حرف زد که این گزیده ی اشعار ها چرا به درد نمی خوره و اون روز حرف نصرت رحمانی بود و امروز . . . آقای موسوی کتاب هایش پیدا نمی شود، چی کار کنم خوب؟ کتاب را بر می دارم و چرخ می خورم و یک گوشه سفر به خانه ی آزاد شده را می بینم و اینکه چقدر دوست داشتم کتاب را داشته باشم، سفرنامه ی ابراهیم نبوی از حج، بر می دارم و کتاب ها را حساب می کنم و بیرون، هوا گرم تر شده است، پاکت کتاب ها را دوست دارم، می دانم تا کنکور لعنتی کتاب ها می افتد گوشه ی قفسه، کتاب داشتن را دوست دارم، به درک، بذار کتاب های فارسی ِ خوشگل بخرم

و می خرم، دنیای سوفی را بالاخره می خرم از نشر قلم، کتاب خوشگل، یک رمان ششصد صفحه ای از تاریخ فلسفه، چاپ هفتم، پاکت دوم کتاب، راه می روم و توی کتابفروشی جهاد ورشکست می شوم، سنت و مدرنیته ی دکتر صادق زیبا کلام را می خرم و فقط پول خرد دارم برای تاکسی، بر می گردم خانه مامان می گوید چرا پول در می آوری همه اش را کتاب می خری؟ چرا پس انداز نمی کنی؟

مامان نمی داند چقدر عذاب آور است بخواهی رمان بنویسی و توی فلسفه و روان شناسی و جامعه شناسی و اسطوره شناسی و نشانه شناسی و سمبل ها کم بیاوری

می دانی، آدم ها فکر می کنند رمان نوشتن ساده است
. . .
ساده اند

چند تا کتاب باید بخوانم که آن چیزی را که می خواهم پیدا کنم؟ چند تا کتاب؟

نمی دانم، فقط می دانم جیمز جویس اصلا عجله نداشت بنویسد، تصویر هنرمند در جوانی را فکر کنم در هشت سال نوشت و یولیسس را در سیزده سال، من چی بیشتر از جویس دارم که بخواهم عجله کنم؟ هزار تا سوال دارم وقتی می شینم به فکر کردن، و چقدر آرام می نویسم، چقدر خونسرد
. . .


گریز آهوانه دو
آثار برگزیده ی دومین جشنواره ی شعر رضوی
جهاد دانشگاهی مشهد – 2200 نسخه – 176 صفحه – 1300 تومان – چاپ اول، 1384 – مشهد
فقط دم گوشتان می گویم که مقدمه ی دکتر هادی منوری را نخوانید، اسفناک بود

از ترمه و تغزل
برگزیده ی شعر: حسین منزوی
انتشارات روزبهان – 304 صفحه – چاپ سوم – 1384 – 2200 نسخه – 1700 تومان

* * * *

برای بچه های کلاس

ببینید صادق می خواهد یک فیلم مستند درباره ی ورودی های 81 ادبیات انگلیسی دانشگاه، یعنی ما ها بسازد، برنامه ریزی هایش تقریبا کامل شده و داره نهایی می شه، من الان دارم اینجا می گم که خبر داشته باشین و اگر کسی اعتراضی داره همین الان بیاد به خود صادق و یا به من بگه، اگه نه فردا که دوربین اومد تو دانشگاه بر نگردین بگین من خوشم نمی آید و از من نگیر و از این حرف ها، الان وقت هست، اگر کسی مخالفتی دارد اعلام کند. ضمنا فیلم برای خود مان می ماند، قرار نیست جشنواره ای باشد و این ور و آن ور نشان داده شود، یک کار تجربی است برای خود بچه ها، امیدوارم همکاری کنید، تا جایی که من می دانم تقریبا همه ی پسر ها موافق هستند، مانده اند خانوم ها که نظر شان را اعلام کنند

منتظریم

* * * *

این وبلاگ رو از خوابگرد لینک گرفتم و کلی جالب بود، موفق باشند و باز هم همین جوری خوشگل بنویسند، یک نگاهکی باندازید، فقط کاش فونت بلاگ یک کم بزرگ تر بود

http://www.gharatgar.blogfa.com/


سودارو
2006-01-07
ده و چهل و هفت دقیقه ی شب