در آستانه ی فصلی سرد
در محفل عزای آینه ها
و اجتماع سوگوار تجربه های پریده رنگ
و این غروب بارور شده از دانش سکوت
چگونه می شود به آنکسی که میرود
اینسان
صبور
سنگین
سرگردان
فرمان ایست داد
چگونه می شود به مرد گفت که او زنده
نیست
او هیچوقت
زنده نبوده است
در کوچه باد می آید
. . .
فروغ فرخزاد